<$BlogRSDUrl$>

 


پززززززززززز ! 


عيده و همه جا پر از کنسرتهای ايرانی . شهر ما هم که هر بدی داره از اين يه مورد ماشالاه سردسته است . اما قيمت بليطهای کنسرت ایرانی اينجا خيلی گرونه ! من فقط يه بار برای کنسرت ابی دلم اومد پول بدم برم کنسرتش . تازه هم اومده بودم اينجا تنها رفتم نشستم يه گوشه از اول تا آخر گريه کردم . اونم آهنگ کی اشکاتو پاک ميکنه رو ميخوند ، البته نه برای من ها برای خواهرش ميخوند اما خوب در مورد منهم مصداق داشت . چون منم هيچکسی رو نداشتم که اشکامو پاک کنه ! ( اصلا همش تقصير اين اشليه ! )

خلاصه تصمیم کبری گرفته بودم که امسال نرم کنسرت تا پولامو خرج نکنم آخر ماه به اسنک خوری بیفتم ! دیشب یه برنامه Persian Night تو یه کلاب خیلی خوب اینجا بود که من معمولا میرم اونجا چون پاتوق آدم با کلاسهاست . منم که حسسسسسسسسا سسس ! اولین بار بود که برنامه ایرانی داشت چون ورودیش هم گرون بود حدس زدم برنامه باید خیلی خوب باشه . اصولا به نظر من برنامه هایی که قیمت ورودی رو میبرن بالا میارزه که آدم بره . موضوع اصلا کلاس گداشتن و این حرفا نیست . من به دو دلیل این حرف رو میزنم: یکیش اینه که بعضی از این آق پسرایی که فقط میرن اینور و اونور که دست نا مبارکشون رو ورزش بدن و همش بمالونن به یه جاهای دخترا معمولا کلاس و سطح درآمدشون در اون حدی نیست که بتونن جاهای گرون برن تازه برای اینکار چرا پولشون رو هدر بدن ؟ معمولا میرن یه جاهایی که ورودی هم ندن و اون تو بتونن دلی از عذا دربیارن ! دلیل دیگش هم اینه که بعضی از این هموطنا فکر میکنن مشروب رو باید تا جایی بخوری که بالا بیاری و اط هوش بری و خرابکاری کنی . اصولا درک صحیحی از اینکه چجوری و چقدر و با چه ظرفیتی مشروب بخوری ندارن . این دسته از آدمها هم معمولا جاهای گرون نمیرن چون نوشیدنی اینجورجاها خیلی گرونتر از جاهای دیگست . برای اونا که میخوان از هر نوشیدنی قره قاطی هی ۱۰ تا پشت سر هم بخورن اینجور جاها در وسعشون نیست . بنابراین یادتون باشه اگه یه و قت خواستین برین یه کلابی که بخواین تو یه محیط خوب و سالم برقشین و خوش بگدرونین پیه یه ذره قیمت ورودی بیشتر و به تنتون بمالین در عوض بهتون بیشتر خوش میگذره ! حرف گوش کنین !

القصه دیشب هم با دو تا از دوستام رفتیم یکی از همین جاهای خوب فقط به این هوا که یه ذره قر ایرانی بدیم . اما یهویی دیدم که همه بچه معروفای شهر هم که من دوستشون دارم اومدن اونجا . من گروه جدید Black Cats رو خیلی دوست دارم . منظورم ترکیب شهبال ، کامیار ، حکیم (عشق من ) و شوبرت هست . به نظرم تو سبک آهنگهای رقصی اینا تو کارشون نو آوری دارن و بعضی آهنگاشون واقعا قر تو کم آدم خشک میکنه . کامیار و حکیم با یه تیپ خیلی باحال شلوار جین پاره پوره و کت گله گشاد اومده بودن و جمعیتم که جیغی میزدن براشون . یادش بخیر همین پارسال که ایران بودم من و برادر کوچیکم از حکیم ( این پسر مراکشیه بلک کتز که از فرانسه با کامیار رفته آمریکا ) خیلی خوشمون میومد . دیشب هم جاتون خالی آی با حکیم رقصیدم آی رقصیدم . . . خداییش خیلی تیکه است ! کامیار هم همش برای خودش میخوند آی خانم یواش یواش ! تازشم حکیم بهم تعارف کرد که Drink میخورم یا نه ؟ منم که از فرط هیجان یه Yes محکم گفتم و به سلامتی شما یه کوکتل توت فرنگی خوش مزه نوشیدم . خداییش خیلی خرکیف شدم ! آخه همین پارسال بود داشتم به برادرم میگفتم آخ چه حالی داره با این پسره حکیم برقصی ! حالا فکرشو بکنین نه تنها باهاش رقصیدم بلکه برام درینکم خرید ! ! ! از همونجا به برادرم زنگ زدم و گفتم : آبجیت داره با حکیم میرقصه و درینک میخوره ، اونم گفت چاخان که حناق نیست میگی دیگه ! منم صبح که عکسمو براش فرستاده بودم کف کرده بود .....

از سیاوش قمیشی هم براتون بگم که مثل همون چیزی که تو تی وی میبینیم خیلی عنق و اخمو و زشت یه جا نشسته بود و به جیغ و سوت مردم هیچ واکنشی نشون نمیداد ! اما وقتی DJ یکی از بهترین آهنگاشو پخش کرد جو اونقدر هیجانی شده بود که خودشم طاقت نیاورد و پا شد برای همه دست تکون داد و بوس فرستاد .......من آهنگاشو خیلی دوست دارم . به نظر من اونهم یه روح تازه به آهنگای لوس آنجلسی که معمولا خیلی بی محتوی هستند داده . همیشه کلام و ملودیهای قشنگی داره ...

خلاصه که ذوق و شوق جینگولک بازی با حکیم و کامیار از یه طرف ، و اینکه بدون اینکه پول گرون کنسرت رو بدم با همه این بروبچه ها از نزدیک گفتم و خندیدم و رقصیدم هم از یه طرف . تازه تو کنسرت این کارها رو هم نمیشه کرد !

جای همه شما دوستان خوبم که تو ایران هستین خیلی خالی بود . حتی دیشب هم ته دلم این ناراحتی بود که چرا این چیزا تو کشور خودمون نباشه ؟ چرا بچه های خودمون نباید یه همچین جایی داشته باشن که جیغ بزنن و هیجاناشون رو خالی کنن اونوقت برن طرف اکس و حشیش و اینجور چیزا ؟ اما ولش کن فعلا بذارین تو خرکیفیه بگو بخند با حکيم جونم بمونم !





1- لا لای لای لای لا لای لای عيد شما مبارک ! دمب شما سه چارک ! صد سال به اين سالها !

۲- به به ! به به ! تولد دختر بهار سرکار خانوم اسکارلت عزيز مبارک باشه ! دي ی ی ی ی ی ! زود کادوهای خوشگلتون رو رد کنين بياد که بی قرارم ! لازم به ياد آوری است از پذيرفتن کادو (کامنت) با کمتر از دو خط معذوريم !

۳- يه عالمه بوس ، يه عالمه بغل و از همه مهمتر يه عالمه لحظه های قشنگ و عشقولانه برای هممون آرزو مندم .

۴- سال ۸۵ ، سال منه ! خودش بهم گفته !


آی لاو يو آآآآآآل ل ل ل ل ل !





نميدونم چرا حس نوشتن ندارم . . . شايد يه دليلش اينه که نت بوک جديدم فونت فارسی نداره و خيلی عذاب ميکشم بخوام فارسی تایپ کنم . ايششششش اصلا من خارجکی بنويسم راحت تر بيدم والا ! دلیل دیگشم شاید اینه که چیزی برای نوشتن ندارم . برای ولنتاین هم نوشتم همش کار ، همش سگدو ، همش انتظار ، همش . . . البته این وسط یه اتفاق دلنشین هم رخ داد که حالشو بردم اساسی !

اين روزايی که نمينويسم اما همش ميام کامنتهام رو چک ميکنم ببينم شماها برام چی نوشتين . خداييش اين وبلاگستان برای من يه بخش بزرگی از خلاء عزيزانم رو که ازشون دورم پر کرده .

امسال اولين عيديه که خارج از ايرانم . خيلی دلگيره ! با اينکه از جماعت ايرانی و اجتماعات اين مدلی زياد خوشم نمياد اما تصميم دارم شب سال نو برم بر نامه ايرانيها يه ذره قر بدم . . .

از رو وبلاگ حسن آقا یاد گرفتم سبزه هم گذاشتم . سبزم خیلی خوشگل شده پر بار هم هست . به فال نیک میگیرم که ایشالا سال آینده سال خویی برام باشه . تصمیم دارم یه جمع بندی از سال گذشته زندگیم بکنم و اینجا ثبت کنم . باشد تا آیندگان رستگار شوند -:)






و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند

و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پر عشق ایستاده ، سلامی دوباره خواهم داد

( شاعره محبوبم ، زن عصیانگری که هرگز در قالب سنت زن ستیز نگنجید : فروغ فرخزاد )




خوب منم برای اينکه از قافله کلاس و اين حرفها عقب نمونم از همين تريبون روز زن رو به همه تبريک ميگم .
خوشبختانه اونقدر مطالب خوب و پربار تو وبلاگهای مختلف ديدم که اصلا لزومی نداره من يکی بخوام به خودم زحمت بدم و بخوام راجع به اين مسئله مطلب بنويسم . فقط ميخوام يه چيزی رو راجع به خودم بگم . يه چيزی که تئوری نيست . . .
من تو يه خانواده ای متولد شدم که به دليل شعور و فرهنگ ذاتی پدرو مادر و بقيه فاميلم نه تنها {جنس دوم } محسوب نشدم بلکه يه فرهنگی حاکم بوده که هميشه احساس غرور هم کردم از اينکه زن هستم . هميشه برادرهام شاکی بودن که چرا اينقدر لی لی به لالای من گذاشته ميشه ؟ هميشه قسم راست پدرومادرم جون من بوده ، هميشه پدرومادرم وقتی ميخواستن از بچه هاشون حرف بزنن اول حرف دخترا رو زدن بعد حرف پسرهارو . مامان ميگه وقتی من به دنيا اومدم پدرم از ذوقش به تمام دوست و آشناها زنگ ميزنه و با شوروشعف به همه ميگه که آی مردم بچه من دختره ! همیشه وقتی مسافرتهای خانوادگی رفتیم و همه باباها و پسرا جمع میشدن فوتبال بازی کنن بابای من اول از همه گفته من و دخترم تو یه تیم . یعنی حتی در نا خود آگاه ذهنش هم دنیای دخترا و پسرا رو جدا از هم نمیدیده . تو خانواده ای بودم که از آغاز نوجوونی اولین نصیحت پدرومادرم این بوده که نکنه یه وقت بخوای چشم بسته ازدواج کنیها . اول با هرکی خواستی چند سال زندگی کن اگه ازش مطمئن شدی بعد خودت تصمیم بگیر . . . همیشه هم فکر میکردم که با این خانواده هیچوقت مشکلی نخواهم داشت . اما کافیه که حالا به هر دلیلی سروکارت بخواد بيفته با اين قوانين مسخره و ارتجاعی حاکم بر کشور گل و بلبل ! همین قوانینی که خانم ( مهرانگیز کار ) به زیبایی تمام تو وبلاگشون مینویسن اونوقت ميفهمی که وجودت ، جنسيتت ، شخصيتت ، جونت و ...... پشيزی ازش نداره و دستت به هيچ جا بند نيست . به يه جايی ميرسی که تحقير و ناتوانمندی رو با وجودت لمس ميکنی . بعد به خودت ميگی نخواستم بابا . کوله بارت رو جمع ميکنی و دوری از عزيزانت و غربت و هزار سختی ديگه رو به جون ميخری و جونت رو بر ميداری و ميگی خداحافظ شما ما رفتيم . . . تبعاتشم اونقدر زیاده که کابوسش شب و روز دست از سرت بر نمیداره
. . .
بعد روز زن که ميشه با خودت فکر ميکنی که ايکاش روزی برسه که اين قوانين عقب مونده مرد سالار منسوخ بشه . ايکاش روزی
برسه که هر مردی خواست به هر زنی زور بگه قانون گوشش رو بگيره . و خيلی ايکاشهای ديگه

به مناسبت اين روز بزرگ ، بوسه ای بر دستان پر مهر خانوادم که احساس قشنگ زن بودن رو در من پروروندن ميزنم
و

لعنتی به بزرگی کثافت وجود مرتجعان حامی قانون مردسالاری که میخوان از زن استفاده ابزاری کنن میفرستم . . .






قبلا تو يه پست ديگه گفته بودم که دارم تمرين مثبت انديشی و مثبت نويسی و خلاصه هر فعلی که با مثبت شروع ميشه ميکنم . خلاصه الان هم تو همون فازم . اما مسئله اينجاست که دلم ميخواست و ميخواد که مثبت نویسی تو اين وبلاگ بی محتوی هم به چشم بخوره بلکه اين دوستای نازنين خواننده ام يه حس خوبی بگيرن وقتی ميان اينجا . اما راستش فکر ميکنم ميبينم از روزی که هی خودمو کنترل ميکنم اينجا منفی ننويسم اولا دير به دير آپديت ميکنم . بعدشم اصلا من اينجا بی نام و نشون مينويسم که خودمو بنويسم . دغدغه هام رو ، افکارم رو و .... حالا اگه من الان تو مرحله ای از زندگيم هستم که اينهمه فشار روحی رومه و تلخی زياد تو زندگيم مياد و ميره ديدم اگه اينجا هم ننويسم که دق ميکنم . برای اينکه بيرون و مخصوصا تو محيط کار که نميتونم و نبايد ناراحتيم رو نشون بدم . بجز اينکه موقعيت خودم پيش اطرافيان تخريب بشه هيچ نتيجه ديگه ای نداره . با خانوادم هم وقتی حرف ميزنم بايد الکی قهقهه بزنم که آی من اينجا خوش خوشم . . . وقتی با خونه حرف ميزنم صدام اگه يه ذره غمگين باشه سريع بعدش برادرم اس ام اس ميزنه که تو رو خدا اگه حالت بده هم به مامان بابا چيزی نگو مامان رفته رو تختت نشسته داره گريه ميکنه. خلاصه به اين نتيجه رسيدم که اينجا تنها جاييه که ميتونم خودمو بريزم بيرون تا دق نکنم . حالا اگه کسی ناراحت ميشه که همش غر و آه و ناله ميخونه خوب فوقش با يه کليک کوچيک اون ضربدر بالای سمت راست صفحه کارو تموم ميکنه ديگه

حالا اين مقدمه بالا رو چرا گفتم ؟ خوب معلومه ديگه برای اينکه از بار عذاب وجدان خودم کم کنم که اينجا همش می غرم . و اما چند تا غر بی ربط بهم که حسابی باعث قاط زدن شخص بنده شده:

- آقا جون من نژاد پرستم ، فاشيستم ، اصلا هر چی که هستم خوب (به ضم خ ) هستم ! من از اين هنديها و مخصوصا پاکستانيها خوشم نمياد . ميرن رو نروم ..... وقتی مدير بخشمون هست همچين عين موش سرشون رو ميندازن پايين کار ميکنن و هرچی رييس ميگه OK Sir, OK Sir ميکنن که آدم جيگرش براشون کباب ميشه . اما همچين که رييس بدبخت پاشو از شرکت ميذاره بيرون همون موش مرده ها چنان پاشون رو ميندازن رو پاشون تلفن رو بر ميدارن به آبا اجدادشون زنگ ميزنن و با هم ديگه بلند بلند حرف ميزنن که نگو ... تازشم همش رژه ميدن و به همه چی سرک ميکشن . واقعا که لجم درمياد از دستشون . این برای من که چه مدیرم باشه چه نباشه کار خودم رو انجام میدم و موقع کار ، کارمو میکنم . وسطاشم اگه لازم باشه حرف میزنم و به کارای دیگم میرسم واقعا عذاب آوره . من وا قعا از آدمهای متظاهر متنفرم حالا هرکی که باشه . مثلا همين امروز صبح با اينکه ميدونستم مديرمون دو سه ساعت ديگه ميره بيرون اما خوب چون سر صبح بايد يکی دو تا تلفن شخصی فوری ميزدم خوب اول اون کارو کردم بعدشم با اعصاب راحت تر نشستم سر کارم . اما اين هنديهايی که ميگم عين موش داشتن کار ميکردن . حالا که رييس رفته بيرون واه واه نميدونيين چه خبره ؟ من خر نشستم دارم کارامو ميکنم اما اينا هرکدوم يه طرف پلاس شدن !

- پدرم بيماستانه و من اينجا در تشويش و عذاب . هرچی زنگ ميزنم مامانم ميگه حالش خوبه و امروز ايشالا مرخص ميشه . برای همين تازه امروز به من گفتن . اما نميدونم چرا آروم و قرار ندارم ..... تلفن بيمارستان رو هم از اينجا نميتونم بگيرم باهاش حرف بزنم مامان ميگه تا شب صبر کن زنگ بزن خونه.





مسافر من رفته و من باز غمگين شدم . اما بايد که نذارم روحيم دوباره بهم بريزه . . .
حس ميکنم خيلی آدم سختی شدم . شايد زيادی همه چيزو جدی ميگيرم ... نميتونم حد وسط هر چيزو ببينم . قانون سياه و سفيد در مورد
همه چيز من صدق ميکنه . زندگيم ، کارم ، عشقم و ..... يا بايد اونی باشه که صد درصد ميخوامش يا اگه اينجوری نباشه بلد نيستم با اونی که هست بگذرونم
اخلاق بد ديگه ای هم که دارم اينه که ياد نگرفتم با تنهايی خودم خوش بگذرونم . از تنهايی متنفرم با اينکه بيشتر عمرم رو تنها
بودم .... اه قرار بود که غر نزنم . بازم که غر زدم . اما عیب نداره .... این تلفن لعنتی چرا زنگ نمی خوره پس ؟؟؟؟؟

پ.ن : تلفن زنگ خورد -: )
پ .پ.ن : خونه همسايه بغلی چه مهمونييه ! خونه رو هواست از رقص و آواز . چه معنی داره منو دعوت نکرد ن ؟؟؟ بچه های بی
ادب بی نزاکت ! حالا وقتی عيد خودمون شد و من اينجا پارتيهای رو کم کنی راه انداختم می فهمن -:)



This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com