<$BlogRSDUrl$>

 



فردا قرار بود با دوستام برم يه سفر يه روزه قايق سواری ...اما بايد از مرز رد ميشديم چون در واقع بايد بريم يه کشور ديگه ...در آخرين لحظات متوجه شدم که پاسپورتم دست خودم نيست و نميتونم فردا با دوستام برم -:(

خوب نیمه خالی لیوان رو دیدن میشه اینکه اعصاب حسابی خط خطی ...اما نیمه پر لیوان رو دیدن اینه که خوب شد الان متوجه این موضوع شدم و نذاشتم فردا صبح دم مرز هم حال خودم گرفته بشه و هم حال ده نفر دوستای همراهم و هم اینکه تا شب باید لب مرز تک و تنها میشستم تا اونها برن و برگردن-:))





خیلی پراکنده


وقتی چيزی برای نوشتن نداری اما دلت ميخواد بنويسی يکم کارت سخت ميشه . نه اينکه چيزي برای نوشتن نباشه . منظورم چيزيه که اينجا بشه نوشت.

یه احساس عجیبی تو زندگیم دارم اینروزها . از طرفی دلم یه تغییر بزرگ میخواد ، اما یه تغییری که آرامش زندگی رو بهم نریزه . . . یکی دو تا موضوع مهم هست که باید یه سروسامونی بهشون بدم ، سعيم رو ميکنم ببينم چی ميشه .

دلم ميخواد يه ذره از عتيادم به اينترنت کم کنم و به کارهای اساسی ديگم مثلا به فکر کردن به برنامه کاريم و چيزهای مهمتر تو زندگيم برسم . اما مثل اينکه چرخيدن تو اينترنت يه راه فرار و پناهگاهه از چيزهايی که حوصله فکر کردن بهشون رو نداری .

الان میخوام برم بیرون دقت کردم دیدیم درست از موقعی که دوش میگیری تا و قتی آماده میشی و میخوای از در بری بیرون یک ساعت وقت میبره . یادش بخیر تو ایران که بودم هروقت میخواستم برم مهمونی یک ساعت در اتاقم رو میبستم تا خودم رو آماده کنم ، پدرم لجش میگرفت و میگفت حیف دختر من نیست که اینهمه وقتش رو به بطالت بگذرونه و یک ساعت وقتشو بذاره جلوی أینه ؟ یادمه که اونموقعها جوابش رو نمیدادم ، البته جراتشو نداشتم که جوابش رو بدم . اما خوب جوابی هم براش نداشتم . اما الان جواب این سوال
رو دارم و اونم اینه که شما روش دیگه ای برای وقت پر کردن داری؟


خوب اينهم از چس ناله های شب جمعه ما -:)



This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com