<$BlogRSDUrl$>

 



خیلی پراکنده


وقتی چيزی برای نوشتن نداری اما دلت ميخواد بنويسی يکم کارت سخت ميشه . نه اينکه چيزي برای نوشتن نباشه . منظورم چيزيه که اينجا بشه نوشت.

یه احساس عجیبی تو زندگیم دارم اینروزها . از طرفی دلم یه تغییر بزرگ میخواد ، اما یه تغییری که آرامش زندگی رو بهم نریزه . . . یکی دو تا موضوع مهم هست که باید یه سروسامونی بهشون بدم ، سعيم رو ميکنم ببينم چی ميشه .

دلم ميخواد يه ذره از عتيادم به اينترنت کم کنم و به کارهای اساسی ديگم مثلا به فکر کردن به برنامه کاريم و چيزهای مهمتر تو زندگيم برسم . اما مثل اينکه چرخيدن تو اينترنت يه راه فرار و پناهگاهه از چيزهايی که حوصله فکر کردن بهشون رو نداری .

الان میخوام برم بیرون دقت کردم دیدیم درست از موقعی که دوش میگیری تا و قتی آماده میشی و میخوای از در بری بیرون یک ساعت وقت میبره . یادش بخیر تو ایران که بودم هروقت میخواستم برم مهمونی یک ساعت در اتاقم رو میبستم تا خودم رو آماده کنم ، پدرم لجش میگرفت و میگفت حیف دختر من نیست که اینهمه وقتش رو به بطالت بگذرونه و یک ساعت وقتشو بذاره جلوی أینه ؟ یادمه که اونموقعها جوابش رو نمیدادم ، البته جراتشو نداشتم که جوابش رو بدم . اما خوب جوابی هم براش نداشتم . اما الان جواب این سوال
رو دارم و اونم اینه که شما روش دیگه ای برای وقت پر کردن داری؟


خوب اينهم از چس ناله های شب جمعه ما -:)



This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com