<$BlogRSDUrl$>

 



مسافر من رفته و من باز غمگين شدم . اما بايد که نذارم روحيم دوباره بهم بريزه . . .
حس ميکنم خيلی آدم سختی شدم . شايد زيادی همه چيزو جدی ميگيرم ... نميتونم حد وسط هر چيزو ببينم . قانون سياه و سفيد در مورد
همه چيز من صدق ميکنه . زندگيم ، کارم ، عشقم و ..... يا بايد اونی باشه که صد درصد ميخوامش يا اگه اينجوری نباشه بلد نيستم با اونی که هست بگذرونم
اخلاق بد ديگه ای هم که دارم اينه که ياد نگرفتم با تنهايی خودم خوش بگذرونم . از تنهايی متنفرم با اينکه بيشتر عمرم رو تنها
بودم .... اه قرار بود که غر نزنم . بازم که غر زدم . اما عیب نداره .... این تلفن لعنتی چرا زنگ نمی خوره پس ؟؟؟؟؟

پ.ن : تلفن زنگ خورد -: )
پ .پ.ن : خونه همسايه بغلی چه مهمونييه ! خونه رو هواست از رقص و آواز . چه معنی داره منو دعوت نکرد ن ؟؟؟ بچه های بی
ادب بی نزاکت ! حالا وقتی عيد خودمون شد و من اينجا پارتيهای رو کم کنی راه انداختم می فهمن -:)



This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com