<$BlogRSDUrl$>

 



بعضی وقتها ديدين چه مزه ای داره يه وبلاگ کشف ميکنی که دیگه میشه سرگرمی اولت . الان دو سه روزه وبلاگ ژرفا رو پیدا کردم . تا وقت گیر میارم بدو بدو میرم سراغ آرشیوش. داشتم با خودم فکر میکردم چقدر نويسنده اين وبلاگ آدم مثبتيه و نوشته هاش حس شادی رو تو آدم تقويت ميکنه . امروز صبح هم از اون روزهای مگسی بود که غمگين و کلافه بودم . سردرد و کمر درد م بهش اضافه کنين . رفتم سرکار داشتم ميمردم ، به سختی ميتونستم سر پا وايستم . حالا تو اين هيرووير گفتم برم يه سری به آرشيو ژرفا بزنم يکم روحيه بگيرم . از شانس اومد يه جايی که ديدم اونهم اونموقع داشته به زمين و زمان بدو بيراه ميگفته و حسابی پکر و غمگين بوده . خلاصه که نميدونم چطور نه تنها ناراحتيم تشديد نشد بلکه يه جورايی هم به اين حس رسيدم که دختر جان همه آدمها تو يه مراحلی از زندگيشون بسته به شرايطی که دارن يا خوشحالن و دنيا رو از دريچه شادی ميبينن يا اينکه غمگين هستن و با سياه و سفيدای زندگيشون دسته پنجه نرم ميکنن . نتیجه اخلاقی اینکه اگه هی یه روز درمیون میبینین من دارم غر میزنم و داد و بیداد و غر و این حرفها خوب برای اینه که من حالا تو ی این مرحله از زندگیم هستم که همه چیز در اطرافم نامطمئنه و شرایط اونجوری که میخوام نیست . یه روز شاد و پر از انرژیم و زندگی رو از دریچه امید میبینم اما دو روز دیگش غمگین و تنها و افسرده . ایشالا اگه میخواین از دست این شرایط روحی نا متعادل من خلاص بشین یه ذره انرژی مثبت بفرستین برام که زودتر شرایط اونجوری باشه که دوست دارم اونوقت میبینین که چجوری براتون مطالب درست و حسابی و پربار و پر از انرژی مینویسم ! حالا نگین که خودت باید تلاش کنی که خودم هرچی توان دارم دارم بکار میگیرم که اوضام بهتر بشه . شما فعلا انرژی مثبته رو بفرستین لطفا . . .

یه چیز دیگه : این دنیای تمدن هم بعضی وقتها خیلی چیز مزخزفیه ها . من از اون دخترای عشق فوتبالم ، کلی داشتم ذوق میکردم که جام جهانی داره شروع میشه . از اینجا کانال ۳ ایران رو هم میگیرم گفتم با گزارش فردوسی پور فوتبالها رو میبینیم اما امروز شنیدم که اینجا اگه میخوای مسابقات رو ببینی باید بری پکیج کانالهای مربوطه رو بگیری تا بتونی ببینیشون ! یعنی تا پول ندی فوتبال بی فوتبال ! این خیلی ظلمه بابا ! آخه یعنی چی ؟ ؟ ؟ اینکه نشد که ! برای هرچیزی باید پول بدی اینجا !

یادش بخیر یاد چند سال پیش افتادم . اونموقعها که من بچه بودم یه تابستون رفته بودیم ترکیه که مثلا اونموقعها کلی برای ما خارج به حساب میومد ! هی من و مامان هرجای شهر میرفتیم برای خرید یا هر چیز دیگه ، وقتی میرفتیم دستشویی میدیدم یه پسر قد بلند باریک یه کراوات زده نشسته دم در دستشویی که پول بگیره ازت ! ما هم که عادت کرده بودیم تو ایران جاهای عمومی اگه میرفتیم دستشویی وقتی میومدیم بیرون نه تنها پول که نمیدادیم که هزار تا هم فحش و بدو بیراه به مسولان اونجا میگفتیم که این چه وضعشه ؟ چرا اینقدر کثیفه ؟ و . . . خلاصه یه روز که رفتیم دستشویی فکر میکردیم پول خورد داریم وقتی اومدیم بیرون مثل اینکه یه ذره بیشتر از حساب و کتاب آقا اون تو وفت تلف کرده بودیم ما رو بیشتر از حقش شارژ کرد! ما هم دیدیم پول خورد به اندازه کافی نداریم . به پسره گفتیم حالا دفعه بعد که اومدیم بقیشو بهت میدیم ِ اونم الا و بلا پاشو کرده بود تو یه کفش که نمیشه همین الان یکیتون بمونه اینجا اون یکی بره پول خورد کنه بیاد . مامانم هم یهو عصبانی شد و حالا فکرشو بکنین به زبون نصف فارسی و نصف اینگیبیسی و بیشترشم ترکی شروع کرد داد زدن سر اون پسره که برو ببینم بابا نه به اون کراووات زدنت نه به اون دم توالت نشستنت مسخرشو در اوردی ! ! ! قربون ایران خودمون که فراوونی نعمته و برای هرچیزی هی نباید پول بدی ! -:) -:) -:) والا راست میگفت مامان !






کتاب ( شهر آشوب ) نوشته مريم جعفری در مورد زندگی نامه فروغ فرخزاد از کودکی تا مرگش رو تموم کردم . يه سوال اساسی فلسفی ، اجتماعی ، روانشناسی ، فرهنگی عميقا ذهنمو مشغول کرده :


دوران کودکی و نوجوونی فروغ همش در نکوهش خیلی از رفتار های پدرش و منجمله اينکه چرا پدر اونها رو ول کرد و رفت دنبال دلش و يه زن ديگه گرفت خلاصه ميشه و انزجاری که از پدر فروغ به خواننده دست ميده برای اين جفايی که در حق خانواده کرده .


اما دوران بزرگسالی فروغ همش در حسرت اينکه چرا فروغ و ابراهيم گلستان نتونستن با هم ازدواج کنن و اون عشق بی نهايت رو به ثبات برسونن ميگذره چونکه گلستان زن و بچه داشت ؟ فروغ و گلستان در ارتباط با هم ديگه شکفته شدن و پوست عوض کردن . اونقدر لحظات قشنگی با هم داشتن که خواننده دلش ميخواد بره دست فروغ و گلستان رو بگيره ببره محضر عقدشون کنه و به همه جار بزنه که آی مردم اين دو تا معشوق بهم رسيدن آخ جون !


خوب حالا مرز بين اين تصميم گيريها کجاست ؟ خط قرمزا چيه ؟ وقتی تو ازدواج کردی اما بعد از مدتی تمام روح و روانت در بودن با يکی ديگه خلاصه ميشه چه بايد کرد؟ بايد بمونی و به يه زندگی کسل کننده و بی محتوی ادامه بدی چون يه زمانی يه عقد نامه ای رو امضا کردی يا اينکه بايد خودتو رها کنی و روح مچاله شده ات رو دوباره بارور کنی؟ اگه دومی رو انتخاب کردی تکليف اون بچه ای که اون وسط تو به دنياش آوردی و مسوولشی چی ميشه ؟ تکليف احساسات خورد شده اون يکی همسری که به اصطلاح بهش بی وفايی شده ؟ ؟ ؟ اگه از عقلت پيروی کنی نيروی مهارنشدنی عشق رو چکار کنی ؟


خواهش ميکنم به اين پست با احساسات يا از روی تعصب جواب ندين . يه سناريو ی واقعی رو ترسيم کنيد بعد کامنت بذارين . خود فروغ وقتی بچه بوده همش ميگه از پدرم متنفرم که به مادرم بی وفايی کرد ، اما وقتی بزرگ ميشه و ميره تو رابطه با گلستان ، ميگه حالا ميفهمم که پدرم اونموقع عاشق شده بود . . .


من خودم به يه جمع بنديهايی رسيدم ، اما الان نميگم که يه وقت به ذهن شما القا نشه و همه بتونين بدون پيش داوری نظر بدين . . .


ممنون ميشم اگه اين وبلاگو ميخونين اما تا حالا نظر ندادين ايندفعه رو نظرتون رو بنويسين مخصوصا کسانی که خودشون ميانسالن و زندگی بعد از ازدواج رو تجربه کردن . بلکه بشه يه نتيجه ای خارج از تمام چارچوبهای دينی و اخلاقی و سنتی و فقط بر پايه فهم خودمون بگيريم . . .

مرسی -:)






داشتم و بلاگ نسرين رو ميخوندم ديدم نوشته بود که خبر دار شده باز مجاهدين تمام بليطهای جام جهانی فوتبال رو خريدن که اونجا شروع به شلوغ کاری و تظاهرات حزبيشون بکنن !

تا جاييکه من خودمو يادم مياد از بچگی ، اصلا از وقتی قنداقی بودم ( آخی چه نانازی بودم من !​) از هيچ حزب و گرايش و فرقه ای خوشم نميومده و اصولا تو کتم نميره که بخوام خودمو برده هيچ گروهی بکنم . چون معتقدم همه احزاب وقتی هنوز پا نگرفتن که سردمدارانشون فقط شعار ميدن و بقيه افراد پايين دست هم قربانی آرمان خواهی های هیجانی و معمولا بدور از منطق ميشن . وقتی هم که به قدرت ميرسن که واويلا تازه تبديل به يک ديکتاتور تمام عيار ميشن ! اونهايی که کتاب معروف ( Animal Farm) يا همون قلعه حيوانات نوشته جورج اورول رو خوندن ميدونن چی ميگم . اما کلا با فعاليت احزاب مختلف هم کاری ندارم چون به نظرم تو جامعه دموکرات بايد احزاب مختلف اجازه فعاليت داشته باشن . با همه اينها هيچوقت نتونستم نسبت به گروه مجاهدين يا همون منافقين احساس خوبی داشته باشم . اولا که به نظرم اين گروه متشکل از يه سری آدم خل و چل هستن که تمام آرمانشون در اين خلاصه شده که هرجا ميرسن سريع تی شرت مريم و مسعود رجوی پخش کنن بدن مردم بپوشن . بعدشم اين گروه تا حالا چه قبل از انقلاب و چه بعدش تنها کاری که کردن صدمه زدن به آبرو و حیثیت ایران و ایرانی ( اگه چیزی مونده باشه ) بوده . در نامتعادل بودن این گروه همین بس که هنوزم که هنوزه خانومهاشون اون روسری مسخره نشون حجاب رو همچین محکم به سبک عجوزه ای سرشون میکنن که نگو و نپرس ! خوب یا رومی رومی یا زنگی زنگی ! هر جا هم که لازم بوده کشور ووطنمون رو بخاطر منافع حزبيشون فروختن . نمونه واضحش هم همدست شدن با صدام جنايتکار و کشتن صدها هزار سرباز طفل معصوم ايرانی در طول هشت سال جنگ بوده . والا هرچقدر هم که با رژيم ايران لج باشی اين دليل نميشه که بری با سربازای بيگناهی که خيلياشون فقط از روی اجبار اومده بودن سربازی بجنگی !

حالا گذشته از اينا ، حرف من تو اين پست اينه که با با جون آبروی ما به اندازه کافی تو دنيا رفته ، تورو به هر کی که میپرستين ، به هرکی که اعتقاد دارين اگه ميرين آلمان تشويق تيم ملی ، خودخواهيهای حزبی و فرديتون رو کنار بذارين ! هرکی ميره اونجا فقط به يه چيز فکر کنه . به ايران ! به اينکه به عنوان ايرانی اونجا يه رفتاری از خودمون نشون بديم که به اونهمه آدمی که با مليت مختلف اونجا هستن نشون بديم که ما مردم ايران تروريست و خشن نيستیم . نشون بديم که ما طرفدار صلحيم . دختر و پسر دست تو دست هم بريم استاديوم تی شرت سفيد بپوشيم و پرچم ايران رو بگيريم دستمون بدون هيچ آرمی اون وسطش . بذارين يه چهره مرتب و تميز و منضبط از خودمون نشون بديم . فراموش کنيم که از مجاهدينيم يا ازسفارت ايران اومديم يا سلطنت طلبیم و هرچیز دیگه ای ! به بچه های تیم ملیمون روحیه بدیم . هی نگیم مهدوی کیا زن گرفته ، گرفته که گرفته ! نوش جونش ! من از مهدوی کیا فقط توقع دارم تو زمين خوب فوتبال بازی کنه . بقيش ديگه مساله خصوصيه خودشه و بس . اما راستشو بخواين ميترسم که اين گروه مجاهدين امسال هم آبرو ريزی کنن . دفعه قبل تو جام جهانی فرانسه همشون صندليهاذ رو اشغال کرده بودن و اونقدر با سفارتيها و بقيه ايرانيها کتک کاری کردن که اينطور که من شنيدم روز بعدش تمام روزنامه های فرانسوی تيتر زده بودن که بقیه تیمها با طرفدارهای تیمهای مقابلشون درگیر میشن اما تيم ايران تنها تيمی بوده که طرفداراش همديگرو کتک ميزدن ! خجالت آور نيست ؟​؟​؟​ آقا يا خانوم مجاهد که ادعا ميکنی برای ايران اين کارو ميکنی ، والا ايران بدبخت نميخواد شماها از اين آبروريزيها براش بکنين ! شماها همون برين تی شرتهای بت بزرگ ( مريم جون و مسعو د جون ) رو بپوشين و اگه سياستمداری اومد اونطرفا گوجه فرنگی پرت کنين روش . تيم ملی رو به حال خودش رها کنين . اين تيم اومده برای اون بچه های خوزستانی بازی کنه که پا برهنه ميشينن تو کوچه های آبادان فوتبال رو تماشا ميکنن . اونا اميدشون شايد هم همه دنياشون به همين باشه . مرگ بر شما ها اگه بازم بخواين برای تبليغات خودتون با عث ابروريزی ايران بشين .

پ . ن : همونطور که در بالا گفتم اهل هيچ ايسمی نيستم . اما مليتم و کشورم برام اهميت داره . چون بخوام يا نخوام اسم من با اسم ايران گره خورده . چون مليت هر آدمی تو برخورداش با بقيه ، تو کار پيدا کردنش ، تو مدل زندگيش و خيلی چيزای ديگه تاثير داره . تنها کاری که ميتونم انجام بدم اينه که تو برخوردام با ديگران سعی کنم کاری کنم که طرف بعد از اينکه از پيش من رفت بگه باريکلا اين ايرانی بود . ديشب داشتم با دوستم از رستوران برميگشتم . تو پله ها اتفاقی با يه آقايی همصحبت شديم . ازم پرسيد که کجايی هستم گفتم که ايرانی . طبق معمول قيافش يه جوری شد. دم در که رسيديم اون ميخواست تاکسی بگيره بره هتلش . ازش پرسيدم که هتلش کجاست ؟ دیدم درست سر راه منه ! بهش گفتم که من و دوستم میتونيم برسونيمش . اونم بعد از تشکر و اينکه مطمئن شد هتلش درست سر راهمونه قبول کرد . هتلش خيلی نزديک بود و زود رسيديم . وقتی که پياده شد خيلی آروم با من دست داد و گفت : I'm very impressed Lady! That was very kind of you! To be honest, I didn't have such an expectation to see such a nice and polite ladyas an Iranian here. Wishing peace for your country.
خوب ، من فکر میکنم تاثیر ی که برخورد من در این اقا داشت خیلی بیشتر از شعا رو دادو بیداد کردنه . حداقلش اینه که وقتی برمیگرده کشورش اگه اخبارشون جفنگ میگه درباره دخترای ایرانی این آقا پیش خودش میگه نه بابا من مدل دیگش رو هم دیدم .

پ . پ. ن : اولی چه پ . ن طولانی شد !






۱- خوب بگو سواد نداری ، دست نزن خانوم جان ! چند تا ادم بی ادب که فکر میکنن همه جا باید خودشون رو نشون بدن تو پست قبلی بدوبیراه نوشته بودن اومدم برم کامنتهاشون رو پاک کنم ، زدم خود پست رو پاک کردم ! ! ! از دوستان عزیزی که کامنت گذاشته بودن ( کتی ، بلا ، والی ) معذرت میخوام که کامنتهای اونها هم همراه با پست پاک شد.

۲- امروز رفتم برای ۶ ماه عضو يه سالن زيبايی شدم که هفته ای يکبار برم مو هام رو براشينگ کنم و مانيکور و پديکور . پرداخت پولش همچين آسون نيست برام ، اما خوب برای حفظ روحيم لازمه ! از اين به بعد خانوم اسکارلت رو مرتب تر از قبل و البته شيکتر خواهيد ديد ! ! !






به به امروز هوا چنان آفتابی بود که از ظهر رفتم استخر برای خودم شنا کردم . چه مزه ای ميده وقتی خودتو رو آب سبک ميکنی و عين يه پر سبک ميشی . بعدشم حدود سه ساعتی آفتاب گرفتم . الانم اومدم خونه بالکنمو جارو کردم و شستم . به گلدون خوشگلمم آب دادم . ديدم هرکاری ميکنم نميتونم از بالکن به اين خوشگلی و کوچولويی دل بکنم و برم تو ، از طرفی هم بايد برم سراغ درسام . اين شد که کشون کشون ميز و صندلی تحريرم رو آوردم تو بالکن . نت بوکم رو هم آوردم و جاتون خالی دارم تو بالکن از هوای آزاد لذت ميبرم و درسم رو هم ميخونم . با اينکه من خونم طبقه همکفه و بالکنم سمت خيابونه ، اما خوبی اينجا اينه که يه نفر هم نگاه نميکنه به آدم . اينه که منم با همون حوله نصفه نيمه حموم که تنمه نشستم دارم این دوتا خط و برای شماها مینویسم . ما بریم سراغ درس و زندگیمون . . . گود بای فعلا !






نميدونم چکار بايد بکنم ؟ نه حوصله دارم درس بخونم نه حالشو دارم پاشم شام درست کنم -​:​) وقتی تو خونه هستم اصلا نمیتونم برم طرف درسام ، هر موقع هم یکی بهم میگه بیا بریم بیرون نمیرم چون اگه برم عذاب وجدان میکشتم . MP میگه برای اینکه دیسیپلین نداری ! ای روزگار !

راستی کسی راه حلی برای اعتياد به اينترنت داره ؟ دوز عملم خيلی بالاست !






هرچی آفریقایی و آنگولایی و اهل گینه بیسائو و ماداگاسکار و ....هست تا میفهمن آدم ایرانیه همچین به آدم نگاه میکنن که چشماشون چهارتا میشه ! منکه از اول هم حوصله اینها رو نداشتم و ندارم ( خودم میدونم نژاد پرستم بدفرم !​) البته به همه آدمها احترام میذارم و دلم میخواد همه در صلح و ارامش زندگی کنن چون آزادی حق همست حتی حق ایرانیها که هیچ زحمتی براش نمیکشن ( بجز تعدادی انگشت شمار ) حالا میگفتم اوایل سعی میکردم وقتی میدیدم آدمهای به ظاهر درست و حسابی تر و اهل مطالعه هم راجع به ایران تصور پرت و پلایی دارن سعی میکردم برم بالای منبر و کلی روضه بخونم و از زمان کوروش و داریوش و خیام و ابو علی سینا گرفته تا معرفی دکتر مصدق و فاطمی و احمد شاملو و فروغ و مهرانگیز کار و . . . تا بلکه بتونم یه ذره دید اینا رو به ایران عوض کنم . خوب تا یه حدی هم موفق میشدم اما همیشه آخرش که میپرسیدن خوب اگه شما اینهمه آدم اینتلیجنت و هنرمند و هنر دوست و با احساس دارین پس چطور هیچکاری برای مملکتتون نمیکنین ؟ چطور یک درصد کوچیک اقلیتی که میگی براتون تا این حد تعیین تکلیف میکنن ؟ منم که یه آه عمیقی میکشیدم و از خجالت سر در جیب مراقبت فرو میبردم ! ! !

اما اخیرا اونقدر دیگه اعصابم سر این مساله به هم ریخته که دیگه وا دادم ! با خودم میگم اصلا به منچه مربوطه که اینهمه خودمو برای این مملکت که هیچ نقشی تو انتخابش نداشتم بکشم ؟ مگه ایران به من بجز سرافکندگی و تحقیر و از همه بدتر دربدری چی داده ؟ ؟ ؟ از همه بدتر اینکه با شناختی که از خیلی از هموطنام پیدا کردم فهمیدم که ماها حالا حالا شاهد هیچ دگرگونی در ایران نخواهیم بود . این مساله نیاز به یه کار فرهنگی تدریجی و دراز مدت داره که شاید اگه الان شروع بشه به زمان نوه نتیجه های من برسه . حالا وارد جزییات نمیشم که حتی از یاد اوری مشکلاتی که همین هموطنام که پاش بیفته از صد تا احمدی نژاد فاشیست تر هستن به سرم اوردن رعشه میگیرم . اما میخوام به این جمع بندی برسم که صادقانه بگم هیچ احساسی ته دلم نمونده . اگه دلتنگ ایران میشم فقط دلتنگ خانوداه و عزیزانم هستم . فقط وابستگیهای عاطفی به ادمهای زندگیم هست که عذابم میده . دارم با خودم فکر میکنم بگذریم از اینکه چی به سر من و تو و بقیه ی جوونهای این مملکت اومد که اینقدر بی احساس شدیم ؟ کجا رفت اونهمه حس وطن دوستی قلمبه شده من ؟ ! از اون بدتر ش اینه که من بی احساس که دیگه هیچ حسی به وطنم ندارم چطوری میخوام آستینامو بالا بزنم و فردای مملکتم رو بسازم ؟ آیا سناریو نویسها در اجرای نقششون موفق بودن که فهمیدن بهترین کار خلع سلاح احساسی دختر و پسرای این مملکته ؟​؟!

دشت بی فرهنگی ما
هرزه تموم علفاش
خوب اگه خوب ،
بد اگه بد ،
مرده دلای آدماش !





پست قبليم رو پاک کردم ! برای اينکه خيلی احساسی نوشته بودم و حسابی قاطی پاتی بودم . گفتم بعدا که حالم بهتر شد از دريچه منطقی بحث رو باز کنم که به يه نتيجه ای برسيم . الانم چون کیبورد فارسی ندارم نوشتن برام عذاب آوره . اما همچنان خوندن وبلاگهاتون یکی از معدود سرگرمی های مهیجی هست که دارم -:)



This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com