قبلا تو يه پست ديگه گفته بودم که دارم تمرين مثبت انديشی و مثبت نويسی و خلاصه هر فعلی که با مثبت شروع ميشه ميکنم . خلاصه الان هم تو همون فازم . اما مسئله اينجاست که دلم ميخواست و ميخواد که مثبت نویسی تو اين وبلاگ بی محتوی هم به چشم بخوره بلکه اين دوستای نازنين خواننده ام يه حس خوبی بگيرن وقتی ميان اينجا . اما راستش فکر ميکنم ميبينم از روزی که هی خودمو کنترل ميکنم اينجا منفی ننويسم اولا دير به دير آپديت ميکنم . بعدشم اصلا من اينجا بی نام و نشون مينويسم که خودمو بنويسم . دغدغه هام رو ، افکارم رو و .... حالا اگه من الان تو مرحله ای از زندگيم هستم که اينهمه فشار روحی رومه و تلخی زياد تو زندگيم مياد و ميره ديدم اگه اينجا هم ننويسم که دق ميکنم . برای اينکه بيرون و مخصوصا تو محيط کار که نميتونم و نبايد ناراحتيم رو نشون بدم . بجز اينکه موقعيت خودم پيش اطرافيان تخريب بشه هيچ نتيجه ديگه ای نداره . با خانوادم هم وقتی حرف ميزنم بايد الکی قهقهه بزنم که آی من اينجا خوش خوشم . . . وقتی با خونه حرف ميزنم صدام اگه يه ذره غمگين باشه سريع بعدش برادرم اس ام اس ميزنه که تو رو خدا اگه حالت بده هم به مامان بابا چيزی نگو مامان رفته رو تختت نشسته داره گريه ميکنه. خلاصه به اين نتيجه رسيدم که اينجا تنها جاييه که ميتونم خودمو بريزم بيرون تا دق نکنم . حالا اگه کسی ناراحت ميشه که همش غر و آه و ناله ميخونه خوب فوقش با يه کليک کوچيک اون ضربدر بالای سمت راست صفحه کارو تموم ميکنه ديگه حالا اين مقدمه بالا رو چرا گفتم ؟ خوب معلومه ديگه برای اينکه از بار عذاب وجدان خودم کم کنم که اينجا همش می غرم . و اما چند تا غر بی ربط بهم که حسابی باعث قاط زدن شخص بنده شده: - آقا جون من نژاد پرستم ، فاشيستم ، اصلا هر چی که هستم خوب (به ضم خ ) هستم ! من از اين هنديها و مخصوصا پاکستانيها خوشم نمياد . ميرن رو نروم ..... وقتی مدير بخشمون هست همچين عين موش سرشون رو ميندازن پايين کار ميکنن و هرچی رييس ميگه OK Sir, OK Sir ميکنن که آدم جيگرش براشون کباب ميشه . اما همچين که رييس بدبخت پاشو از شرکت ميذاره بيرون همون موش مرده ها چنان پاشون رو ميندازن رو پاشون تلفن رو بر ميدارن به آبا اجدادشون زنگ ميزنن و با هم ديگه بلند بلند حرف ميزنن که نگو ... تازشم همش رژه ميدن و به همه چی سرک ميکشن . واقعا که لجم درمياد از دستشون . این برای من که چه مدیرم باشه چه نباشه کار خودم رو انجام میدم و موقع کار ، کارمو میکنم . وسطاشم اگه لازم باشه حرف میزنم و به کارای دیگم میرسم واقعا عذاب آوره . من وا قعا از آدمهای متظاهر متنفرم حالا هرکی که باشه . مثلا همين امروز صبح با اينکه ميدونستم مديرمون دو سه ساعت ديگه ميره بيرون اما خوب چون سر صبح بايد يکی دو تا تلفن شخصی فوری ميزدم خوب اول اون کارو کردم بعدشم با اعصاب راحت تر نشستم سر کارم . اما اين هنديهايی که ميگم عين موش داشتن کار ميکردن . حالا که رييس رفته بيرون واه واه نميدونيين چه خبره ؟ من خر نشستم دارم کارامو ميکنم اما اينا هرکدوم يه طرف پلاس شدن ! - پدرم بيماستانه و من اينجا در تشويش و عذاب . هرچی زنگ ميزنم مامانم ميگه حالش خوبه و امروز ايشالا مرخص ميشه . برای همين تازه امروز به من گفتن . اما نميدونم چرا آروم و قرار ندارم ..... تلفن بيمارستان رو هم از اينجا نميتونم بگيرم باهاش حرف بزنم مامان ميگه تا شب صبر کن زنگ بزن خونه.
|
![]() |
آخرÙ٠٠طاÙب
اسکارلتدوستانمWholinkstome بایگانی
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
آوریل 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
سپتامبر 2008
ژانویهٔ 2009
آوریل 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
|