<$BlogRSDUrl$>

 




امروز از اون روزهای نادری بود که عصری که داستم ميومدم خونه يک مرتبه ايستادم ، سرم رو بالا کردم ، نفس عميق کشيدم و از اون چيزی که به دست آوردم احساس رضايت کردم .

دلم از اون مسافرت رفتنهای بدون درد سر و فقط برای تفریح و استراحت به سبک از ما بهترون ( هتل - رستوران -آفتاب - کتاب - موسیقی- دلبر نازنین ) میخواد.

ببینم من مدتیه اون عکس اسکارلت رو بالای صفحه ام رو نمیبینم . شما چی ؟ میبینیدش؟





دارم سوالی ای خدا
ای آشنا با فکر ما
وی قادر قدرت نما
چون می نوشتی
اين سرنوشت ما خاکيان را
قسمت چه کردی از ملک هستی افلاکيان را
جويای راز خلقتم هان ای خدای مهربان
با شهپر انديشه ها بر قله ی عرشم رسان
روحش شاد . . .






اين بار اول نيست که تمام برنامه ريزيها و حساب و کتاب کردنها سر بی تدبيری ديگرانی که بی اهميتی به برنامه ديگران جزيی از زندگيشان است دامنم را گرفته . ايندفعه نتيجه اين بهم خوردن برنامه ريزی آنقدر در زندگيم نقش اساسی دارد که نميدانم بايد چکار کنم و از کجا شروع کنم .

فقط اين را ميدانم که الان ديگر منم و چهار زانو در اين گوشه اتاق روی تخت نشستن و فقط يک راه پيش رو داشتن برای زنده ماندن و زندگی کردن : باز از نقطه صفر ، بايد بلند شوم و شروع کنم . به کجا بروم و چگونه بروم نمی دانم ؟ اما ميدانم که بايد بلند شوم و بروم . . .

به زندگیم که نگاه میکنم خودم هم وا میمانم . به ظاهر همه چیز خوب و مرتب است . شاید هم هیچکس از بیرون نتواند تصور کند که نویسنده این سطور که اینچنان اینجا وامانده مینماید همانی است که وقتی میبینیمش یک آدم عادی و شاید هم (شاد!) مثل بقیه آدمها است . فقط خودم میدانم که مشکلم چیست و باز فقط خودم میدانم که فقط منم که باید راه را هموار کنم و پیش بروم . مسیر معلوم است ، مستقیم ! اما این مسیر مستقیم چگونه است ؟ نمیدانم ؟ لابد پر از سنگ و کلوخ . شاید بتوانم بعضیهایشان را جابجا کنم و به راهم ادامه بدهم . شاید هم از شانس من سنگ و کلوخها آنقدر سنگین و پرقدرت باشند که نتوانم تکانشان بدهم .

دلم برای زندگی کردن عادی تنگ است ، زندگی که دغدغه هایش در حدو اندازه های خودم باشد .

در فکر و اندیشه بالا سرگردانم که خانواده ام از ایران زنگ میزنند که دخترم نترسی اگر در اخبار شنیدی که تهران زلزله آمده . ما همگی خوبیم و داریم جهت اطمینان به پارک سر خیابان میرویم تا چند سا عتی را آنجا بمانیم . بعد تند شدن ضربان قلبت است و آه عمیق و بغضی که فرو میخوری . خندیدن در ظاهر وقتی از درون داری گریه میکنی خیلی سخت تر است از گریه کردن در ظاهر و درون.

میدانم که تنها نیستم در تجربه این حس گزنده تنها به خود پیچیدن و فکرت پیش خانواده ات در تهران بودن و اینکه تمام شب به یاد آنها کابوس خواهی دید . میدانم همه بچه های تنها و مهاجر در غربت مثل من شاید امشب تا صبح از نگرانی پدر و مادرهایشان خوابشان نبرد. مثل خیلی شبهای دیگر . . . بخدا از مستاصلی اصلا برایم مهم نیست اگر زلزله ای چیزی بیاید و منهم بمیرم و خلاص . ترسم از این است که همین عزیزترین خانواده ای که دارم و تنها چیزی است که دارم تار مویی از سرشان کم شود و من بمانم . . . لعنت به این وطن که هرچه میکشم از ان میکشم . . .





دوستم امروز برگشت ، خيلی دلم براش تنگ شده بود . قبلا هم گفتم دوستهايی که باهاشون خاطره داری خيلی با ارزشن . کم موند پيشم ، همين چند روز رو هم از ديروز نميدونم چرا تب و لرز شديد مرگی گرفته بودم و تمام استخونهای بدنم درد ميکرد ، بخاطر همين به امر خطير خانه موندن و غيبت از انواع واقسام پرداختيم . يه جورايی دو تامون هم ترجيح ميداديم بمونيم خونه و با هم حرف بزنيم تا بريم بيرون تو سروصدا ! شايد حرفهای نگفته اين چند وقته . . . . . . . . .

حالا که رفته منم موندم خونه و میخوام خودم باشم و تنهاییم و مایعات گرم و لباس گرم پوشیدن و زیر ملحفه تلویزیون نگاه کردن و کتاب خوندن . نمیدونم شاید آرامشی که دوستم بهم داده من رو به این احساس رسونده یا شاید هر چیز دیگه ای . . .

داشتم کتابهای جدیدی رو که برام اومده به دوستم نشون میدادم بهش گفتم اونقدر هوس کردم یه سری کتابهای بند تومونی دانیل استیل یا فهیمه رحیمی و ... بخونم تا یه ذره ذهنم استراحت کنه . الان چند ساله یا همش تو خط کتابهای میلان کوندرا بودم که خوب یه جورایی همش وادارت میکنه به فلسفه زندگی فکر کنی و به قول خودش راجع به سبکی تحمل ناپذیر هستی فکر کنی ، بعضی وقتها هم کتابهای پائولوکوئیلو رو خوندم که اونم میکشتت از بس که تو رو تو پیچ و خم جاده ساتیاگو سیر میده و وادارت میکنه به نشانه هایی که معلوم هم نیست همیشه این نشانه ها درست هم از آب درمیان یا نه فکر کنی . اخیرا هم که یه دوستی کتاب Iran Awakening خانم شیرین عبادی رو به زبان انگلیسی بدون سانسور بهم داد که بخونم که همون چند فصل اولش که داره راجع به وکالت پرونده قتلهای زنجیره ای مینویسه قبض روح شدم و گذاشتمش کنار فعلا تا یه وقت دیگه که حوصله مطالب جدی تر داشتم بخونم . خلاصه که دلم بدجوری برای کتابهای عشق و عاشقی آبکی که خیالت راحته آخر کتاب همه چیز به خوبی پیش میره و آخر سر اون دو تا دختر و پسر داستان بهم میرسن تنگ شده . بعضی وقتها آدم نیاز داره که جدی نباشه و جدی فکر نکنه ، ذهن هم باید هوا بخوره . . .







دوستم یه ايميل برام فرستاده از مطلب چاپ شده تو روزنامه شهرشون ! اينجور موقعها خيلی برام سخته که به دوستم بفهمونم بخدا مردم عادی کوچه و خيابون حد اقل اونهايی که من ديدم اين اراجيف رو باور ندارن . خيلی برام سخته که براش توضيح بدم که تو قشر ما مردهای ايرانی فقط يک زن دارن . حالا شايد زيرزيرکی هزار تا کار بکنن اما ديگه اينجوری هم نيست که علنی صيغه کنن و زنها هم اين رو بعنوان يه قانون بپذيرن . اينجور موقعها حس ميکنم اعتماد به نفسم پيش بقيه زير کوهی از ابهام کمرنگ ميشه . حس میکنم اگه بخوام بیشتر توضیح بدم بقیه تو دلشون به تعصب احمقانه ام خندشون میگیره و بیشتر خودم رو کوچیک کردم . خيلی سخته ، خيلی . . .
متن ايميل اينه :

Minister backs brief marriages to curb illicit sex
Agencies

Tehran: Iran's interior minister faced criticism from women activists on Saturday after advocating the practice of temporary marriage as a way to meet the needs ofyoung people in the Islamic state, which bans extramarital sex

"Is it possible that Islam is indifferent to a 15-year-oldyouth into whom God has put lust?" newspapers quoted Interior Minister Mostafa Pourmohammadi, who is also a cleric, as telling a religious seminar this week

Temporary marriage, or sigha, is an agreement between a manand a women to get married for a specified time, even for just afew days. It has long been practised by Shiite Muslims, who are dominant in Iran, even though it is unclear how common it is.
');


Sunni Muslims say it is illegal and akin to prostitution,but some Shiites scholars say it reflects the reality of humannature and provides for the rights and responsibilities of boththe man and the woman.

"Although temporary marriage has always existed in our law,it is considered improper by Iranian culture," Shadi Sadr, anIranian activist for women rights, told the ISNA news agency.
Pourmohammadi spoke on Thursday in Qom, Iran's religiouscentre, and his comments were carried mainly by reformistdailies on Saturday. They also published reaction, mostly from opponents of the practice but also from some clerical backers.

"Islam is a comprehensive and complete religion and has asolution for every behaviour and need and temporary marriage is one of its solutions for the needs of the youth," Pourmohammadi said according to the Sharq daily.
"For fulfilling the sexual desires of the youth who do nothave the possibility to get married a decision should be taken."

A temporary marriage is easy to arrange. A couple will agreeon how long they will get married - it's usually anywhere froma day to months - and on financial matters.
Couples often go to a Shiite cleric for approval of thecontract. The practice is believed to have pre-dated Islam among the tribes of the Arabian peninsula.

"A great number of women who agree to have temporarymarriage do it because of their problems and financial need,"another women activist, Fatemeh Sadeghi, told ISNA.
The Ham Mihan daily quoted a receptionist at a hotel inTehran as saying it accepted couples with documents showing they were temporarily married and that it had about 100 such guests per week. "Our clients are young men with older women," he said.






دوربين نازنين و عزيزم رو که تازه خريده بودم و کلی با هاش ميخواستم عکاسی کنم و حال کنم ، درش خيلی سخت بازو بسته ميشد . يعنی لمش تو دستم نيومده بود . هفته پيش رفته بودم بيرون اومدم برم دستشويی از دستم افتاد زمين و اون گيری که در جای باطری بسته ميشه شکست ! اونقدره غصه خوردم که نگو . امروز هم روز تعطيلی عزمم رو جزم کردم که ببرم بدم نمايندگی کنون درستش کنن . نمايندگی هم درست اونور جهنم تو يه جايی بود که از شدت ترافيک به خودت و زمين و زمان فحش ميدادی تا برسی اونجا . تازه چند بار هم راه رو گم کنی و برای جای پارک پيدا کردن ياد هرچی پيغمبر و امام و نذر و نيازه بيفتی و ازشون کمک بگيری تا بالاخره بری تو اون نمايندگی جهنم ! مگه دستم به اين صاحب نمايندگی کنون نرسه . درست ساعت ۱۱ صبح از خونه رفتم بیرون ساعت ۴ بعد از ظهر برگشتم . حالا دادم درستش کنن ، گفتن تا هفته ديگه درست ميشه . خدا کنه مثل اولش بشه !
یه دوست عزیز داره میاد پیشم . یه کسی که دلم خیلی براش تنگ شده . یه کسی که برام خیلی عزیزه . دلم برای اینکه بشینیم با هم حرفهای روشنفکری تکراری (!) بزنیم خیلی تنگ شده . دلم برای اینکه بعد از دو سال بتونم با هاش از ته ته وجودم و از ناگفته های درونم حرف بزنم و مطمئن باشم که رازدارمه تنگ شده . وای دوستم شمارش معکوس و طپش قلبم داره شروع میشه -:)



This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com