<$BlogRSDUrl$>

 




دوربين نازنين و عزيزم رو که تازه خريده بودم و کلی با هاش ميخواستم عکاسی کنم و حال کنم ، درش خيلی سخت بازو بسته ميشد . يعنی لمش تو دستم نيومده بود . هفته پيش رفته بودم بيرون اومدم برم دستشويی از دستم افتاد زمين و اون گيری که در جای باطری بسته ميشه شکست ! اونقدره غصه خوردم که نگو . امروز هم روز تعطيلی عزمم رو جزم کردم که ببرم بدم نمايندگی کنون درستش کنن . نمايندگی هم درست اونور جهنم تو يه جايی بود که از شدت ترافيک به خودت و زمين و زمان فحش ميدادی تا برسی اونجا . تازه چند بار هم راه رو گم کنی و برای جای پارک پيدا کردن ياد هرچی پيغمبر و امام و نذر و نيازه بيفتی و ازشون کمک بگيری تا بالاخره بری تو اون نمايندگی جهنم ! مگه دستم به اين صاحب نمايندگی کنون نرسه . درست ساعت ۱۱ صبح از خونه رفتم بیرون ساعت ۴ بعد از ظهر برگشتم . حالا دادم درستش کنن ، گفتن تا هفته ديگه درست ميشه . خدا کنه مثل اولش بشه !
یه دوست عزیز داره میاد پیشم . یه کسی که دلم خیلی براش تنگ شده . یه کسی که برام خیلی عزیزه . دلم برای اینکه بشینیم با هم حرفهای روشنفکری تکراری (!) بزنیم خیلی تنگ شده . دلم برای اینکه بعد از دو سال بتونم با هاش از ته ته وجودم و از ناگفته های درونم حرف بزنم و مطمئن باشم که رازدارمه تنگ شده . وای دوستم شمارش معکوس و طپش قلبم داره شروع میشه -:)



This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com