زندگی اين روزهای من ، تا ميايم با شارژ کردن خودم با بهانه های کوچک و بزرگ ، زندگیم را به ريتم عادی برگردانم و خيلی چيزها را به روی خودم نياورم ، يک چيزی ميشود که اول قرار بود خوبش بشود اما يکدفعه تبديل به بدش ميشود . چه ميشود کرد ؟ همين است که وسواسی شده ام و ترسو . خرافاتی نيز شده ام . هر زمان که دو سه روزی بدون استرس و درحالت نه غمگین زندگی ميکنم و نوشته هايم ريتم زندگی يک آدم عادی را دنبال ميکنند ميترسم که اين آرامش کوچک دوام نياورد . اتفاقا بعد از چند روز ميبينم که همان هم ميشود . سعی ميکنم مساله شب گذشته را به روی خودم نياورم و موقع خواب مجله زرد و رنگارنگ بخوانم تا فکرم به چیزهای جدی نرود . موزيک آرام گوش ميکنم تا شب راحت بخوابم که مثلا انگار نه انگار . به اميد اينکه فردا که از خواب پا شدم زندگی را دوباره قشنگ ببينم . نيمه های شب ناگهان از خواب میپرم . مدت زمانی را در خواب گريه و زاری کرده ام . از خواب بدی که ديدم . سعی ميکنم بخوابم تا بلکه باز به دنيای فراموشی بروم . ظاهرا چند ساعتی هم خوابم برده است . چون صبح که با صدای تلفن کذايی از خواب پريدم و آن جملات نامفهوم و آزار دهنده که درست تعبیر همان خوابی بود که دیده بودم و آن بغض ترکيده وادارم کرد که به ساعتم نگاه کنم. ساعت حدود ۱۲ ظهر بود. باز بلند شدم ، گفتم صبح است ، صبح آفتابی قشنگ ، بايد بلند شوم خانه را ترو تميز کنم و باز به روی خودم نياورم که حالم خوش نیست . دریافت یک تکست مسج تلفنی از دوستی که نوید یک خبر خوب میدهد را به فال نیک میگیرم . با همین یک بهانه کوچک انرژی میگیرم . بدو بدو همه جا را ترو تمیز میکنم ، میروم استخر و آفتاب میگیرم . هنوز باور ندارم که اين حال خوش چند ساعتی بيشتر دوام داشته باشد. شيرجه آخر را که میزنم و دوباره روی تخت دراز مبکشم که آفتاب بگيرم تکست مسج ديگری از دوستم ميرسد که خبر خوب شایعه ای بیش نبوده است ! تجربه های نه چندان خوب گذشته به دلم برات میکند که امروز هم از همان روزهاست که دست به هرچیزی بخواهی بزنی نمیشود که نمیشود . حوصله خیلی چیزها و خیلی کس ها را هم ندارم . مثل بچه های خوب بلند میشوم و آرام و افتاده به جیم میروم . افکار پریشان همچنان با ریتم دستگاههای ورزشی در ذهنم جابجا میشوند . . . به خانه بر میگردم سر راه به خانه دوستم که کلید آپارتمانش را به من سپرده که در نبودش گلهایش را آب بدهم میزنم . گلهای قشنگش به دلیل تنبلی من در آب دادنهای به موقع مثل خودم نیمه پژمرده شده اند .صدای شر شر آب از آب پاش . . به فرصتهای از دست رفته فکر میکنم . همان فرصتهایی که در هنگام وقوع برایم خوشایند نبوده اند اما الان که خیلی بدتر از آنها را دیده ام به آنها افسوس و غبطه میخورم و اسم آنها را فرصت میگذارم . . . دلم میخواست یک عالمه کردیت تلفن داشتم تا با خانه و مادر و پدرم حرف میزدم . دلتنگشان هستم ، خیلی زیاد . . . . . . شاید هم بهتر که کردیت ندارم ، مگر قرار نبود وقتی اشکم دم مشکم است به خانه زنگ نزنم ؟ پس به اینجا پناه میاورم ، اینجا هم امن نیست . اینجا هم مثل زندگی عادی آدمهای برون گرا و احساساتی و روراست به غلط کردن میافتند و پشیمان میشوند از گفتن ، از نوشتن ، از عریان کردن . . . پس چطور است باز مثل قدیمها به دفتر خاطرات کاغذی پناه ببرم ؟ اما نه من وبلاگ را دوست دارم ! آخر وبلاگ کامنتدانی دارد که به نظر من قلب یک وبلاگ است . اینجا وقتی مینویسی آن چند نفر خواننده همیشگی با وفای وبلاگت میایند و برایت دو خط مینویسند . از خواندن نظراتشان احساس خوبی بهت دست میدهد . همانهایی که با وجود تنبلی و کرختی تو که سر به وبلاگهایشان میزنی اما کامنت نمیذاری ولی آنها همیشه مهربانانه کامنت مینویسند و برایت آرزوهای خوب خوب میکنند . چه میشود کرد ؟ فعلا که تصمیم دارم همینطوری بنویسم. شاید سبک وزن و گنگ ، اما چه باک ؟ گاهی فکر میکنم وقتی قرار است از خودت ، عقیده ات ، و برنامه آینده ات ننویسی شاید همان بهتر که ننویسی . . . همینها را هم دروغ نگفته باشم برای دل خودم و به احترام چند نفری که همیشه همینجا بهم سر میزنند مینویسم . در زندگی واقعیم به اندازه کافی دغدغه های جدی دارم . اینجا را دلم میخواهد همینطوری ادامه بدهم . چیزهای جدی در زندگی واقعی به اندازه کافی دمارم را در اورده اند . فردا روز بهتری باید باشد . . .
|
![]() |
آخرÙ٠٠طاÙب
اسکارلتدوستانمWholinkstome بایگانی
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
آوریل 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
سپتامبر 2008
ژانویهٔ 2009
آوریل 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
|