<$BlogRSDUrl$>

 



دوستم امروز برگشت ، خيلی دلم براش تنگ شده بود . قبلا هم گفتم دوستهايی که باهاشون خاطره داری خيلی با ارزشن . کم موند پيشم ، همين چند روز رو هم از ديروز نميدونم چرا تب و لرز شديد مرگی گرفته بودم و تمام استخونهای بدنم درد ميکرد ، بخاطر همين به امر خطير خانه موندن و غيبت از انواع واقسام پرداختيم . يه جورايی دو تامون هم ترجيح ميداديم بمونيم خونه و با هم حرف بزنيم تا بريم بيرون تو سروصدا ! شايد حرفهای نگفته اين چند وقته . . . . . . . . .

حالا که رفته منم موندم خونه و میخوام خودم باشم و تنهاییم و مایعات گرم و لباس گرم پوشیدن و زیر ملحفه تلویزیون نگاه کردن و کتاب خوندن . نمیدونم شاید آرامشی که دوستم بهم داده من رو به این احساس رسونده یا شاید هر چیز دیگه ای . . .

داشتم کتابهای جدیدی رو که برام اومده به دوستم نشون میدادم بهش گفتم اونقدر هوس کردم یه سری کتابهای بند تومونی دانیل استیل یا فهیمه رحیمی و ... بخونم تا یه ذره ذهنم استراحت کنه . الان چند ساله یا همش تو خط کتابهای میلان کوندرا بودم که خوب یه جورایی همش وادارت میکنه به فلسفه زندگی فکر کنی و به قول خودش راجع به سبکی تحمل ناپذیر هستی فکر کنی ، بعضی وقتها هم کتابهای پائولوکوئیلو رو خوندم که اونم میکشتت از بس که تو رو تو پیچ و خم جاده ساتیاگو سیر میده و وادارت میکنه به نشانه هایی که معلوم هم نیست همیشه این نشانه ها درست هم از آب درمیان یا نه فکر کنی . اخیرا هم که یه دوستی کتاب Iran Awakening خانم شیرین عبادی رو به زبان انگلیسی بدون سانسور بهم داد که بخونم که همون چند فصل اولش که داره راجع به وکالت پرونده قتلهای زنجیره ای مینویسه قبض روح شدم و گذاشتمش کنار فعلا تا یه وقت دیگه که حوصله مطالب جدی تر داشتم بخونم . خلاصه که دلم بدجوری برای کتابهای عشق و عاشقی آبکی که خیالت راحته آخر کتاب همه چیز به خوبی پیش میره و آخر سر اون دو تا دختر و پسر داستان بهم میرسن تنگ شده . بعضی وقتها آدم نیاز داره که جدی نباشه و جدی فکر نکنه ، ذهن هم باید هوا بخوره . . .



This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com