<$BlogRSDUrl$>

 




و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند

و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پر عشق ایستاده ، سلامی دوباره خواهم داد

( شاعره محبوبم ، زن عصیانگری که هرگز در قالب سنت زن ستیز نگنجید : فروغ فرخزاد )




خوب منم برای اينکه از قافله کلاس و اين حرفها عقب نمونم از همين تريبون روز زن رو به همه تبريک ميگم .
خوشبختانه اونقدر مطالب خوب و پربار تو وبلاگهای مختلف ديدم که اصلا لزومی نداره من يکی بخوام به خودم زحمت بدم و بخوام راجع به اين مسئله مطلب بنويسم . فقط ميخوام يه چيزی رو راجع به خودم بگم . يه چيزی که تئوری نيست . . .
من تو يه خانواده ای متولد شدم که به دليل شعور و فرهنگ ذاتی پدرو مادر و بقيه فاميلم نه تنها {جنس دوم } محسوب نشدم بلکه يه فرهنگی حاکم بوده که هميشه احساس غرور هم کردم از اينکه زن هستم . هميشه برادرهام شاکی بودن که چرا اينقدر لی لی به لالای من گذاشته ميشه ؟ هميشه قسم راست پدرومادرم جون من بوده ، هميشه پدرومادرم وقتی ميخواستن از بچه هاشون حرف بزنن اول حرف دخترا رو زدن بعد حرف پسرهارو . مامان ميگه وقتی من به دنيا اومدم پدرم از ذوقش به تمام دوست و آشناها زنگ ميزنه و با شوروشعف به همه ميگه که آی مردم بچه من دختره ! همیشه وقتی مسافرتهای خانوادگی رفتیم و همه باباها و پسرا جمع میشدن فوتبال بازی کنن بابای من اول از همه گفته من و دخترم تو یه تیم . یعنی حتی در نا خود آگاه ذهنش هم دنیای دخترا و پسرا رو جدا از هم نمیدیده . تو خانواده ای بودم که از آغاز نوجوونی اولین نصیحت پدرومادرم این بوده که نکنه یه وقت بخوای چشم بسته ازدواج کنیها . اول با هرکی خواستی چند سال زندگی کن اگه ازش مطمئن شدی بعد خودت تصمیم بگیر . . . همیشه هم فکر میکردم که با این خانواده هیچوقت مشکلی نخواهم داشت . اما کافیه که حالا به هر دلیلی سروکارت بخواد بيفته با اين قوانين مسخره و ارتجاعی حاکم بر کشور گل و بلبل ! همین قوانینی که خانم ( مهرانگیز کار ) به زیبایی تمام تو وبلاگشون مینویسن اونوقت ميفهمی که وجودت ، جنسيتت ، شخصيتت ، جونت و ...... پشيزی ازش نداره و دستت به هيچ جا بند نيست . به يه جايی ميرسی که تحقير و ناتوانمندی رو با وجودت لمس ميکنی . بعد به خودت ميگی نخواستم بابا . کوله بارت رو جمع ميکنی و دوری از عزيزانت و غربت و هزار سختی ديگه رو به جون ميخری و جونت رو بر ميداری و ميگی خداحافظ شما ما رفتيم . . . تبعاتشم اونقدر زیاده که کابوسش شب و روز دست از سرت بر نمیداره
. . .
بعد روز زن که ميشه با خودت فکر ميکنی که ايکاش روزی برسه که اين قوانين عقب مونده مرد سالار منسوخ بشه . ايکاش روزی
برسه که هر مردی خواست به هر زنی زور بگه قانون گوشش رو بگيره . و خيلی ايکاشهای ديگه

به مناسبت اين روز بزرگ ، بوسه ای بر دستان پر مهر خانوادم که احساس قشنگ زن بودن رو در من پروروندن ميزنم
و

لعنتی به بزرگی کثافت وجود مرتجعان حامی قانون مردسالاری که میخوان از زن استفاده ابزاری کنن میفرستم . . .



This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com