<$BlogRSDUrl$>

 



پاريس ( زيباييها )



جمعه شب با سه تا از همکلاسيام رفتيم پاريس و الان برگشتم . یه سفر دو روزه کوتاه . من عاشق سفر کردن و ديدن جاهای معروف هستم . از هر فرصتی هم برای رفتن به جای جديد و کشف اونجاهايی که هميشه دلم ميخواسته برم استفاده ميکنم . حيف بود تا اينجا اومده بودم نرم پاريس رو ببينم .



پاریس خیلی قشنگه . همونطوری که فکر میکردم رویایی و باشکوه . در تمام شهر ساختمونهای قدیمی و محکمی رو میبینی که سبک معماریشون حیرت زده ات میکنه . اینکه اون زمانی که این شهر ساخته شده اینهمه هنر و ظرافت توش بکار رفته و تفکری که تو ذهن سازندش بوده حس شگفت انگیزی به آدم میده . خوشبختانه به لطف همسفرهای تند و تیز و با کمک یه نقشه کامل تقریبا همه جاهای دیدنی پاریس رو تو دو روز دیدیم.


اول از موزه معروف لوور "LOUVRE" شروع کردیم . خود ساختمون موزه و معماری بیرونش اونقدر قشنگه که دلت نمیاد دل بکنی بری تو موزه . داخل موزه هم اونقدر قشنگ و دیدنی و پر از تاریخ بود که من الان با این فرصت کم نمیتونم راجع بهش بنویسم . از روی راهنمای موزه محل اشیای عتیقه ایرانی "Antique Iran" رو پیدا کردم و با دوستام اول رفتیم اونجا. Antique Iran در طبقه همکف موزه و سالن شماره ۱۰ و ۱۱ واقع شده . تو این قسمت بیشتر کاسه و سبوی قدیمی و عطیقه های متعلق به هزاره های قدیمی رو نگهداری میکردن . یه مجسمه سنگی حمورابی هم وسط سالن بود . راستش من بیشتر از دیدن قسمت نقاشیهای معروف و مجسمه های سنگی و برنزکه مال ملیتهای دیگه بود بیشتر خوشم اومد . شاید برای اینکه هنرشون چشمگیرتره . یا اینکه من سوادم در حدیه که میتونم زیباییشون رو درک کنم . اما زیبایی ظرف و ظروف قدیمی رو تا باستان شناس نباشی نمیتونی لمس کنی. فقط اینکه جای افتخار داره که تو موزه آثار قدیمی و هنر اون دوران اسم کشور تو هم به چشم میخوره که نشون از فرهنگ هنری آبا و اجدادمون داره .


نقاشیها واقعا زیبا و مسحور کننده بودن . عکسبرداری تو قسمت تابلوهای نقاشی ممنوع بود . اما من بالاخره رگ ایرانی بودنم عود کرد و وقتی به نقاشی معروف مونا لیزا رسیدم نتونستم خودمو کنترل کنم و قایمکی یه عکس از ش گرفتم ! همش یاد کتاب و فیلم داوینچی کد بودم .
بیشتر نقاشیهای سبک اروپایی و مخصوصا رومیها توشون تصویر یه کودک لخت که نمادی از مسیحه به چشم میخورد . تقریبا از هر چهار تا نقاشی یکیش یه بچه لخت کون توپولی با مزه که همه داشتن به حالت تقدس بهش نگاه میکردن به چشم میخوره . علاوه بر اون تعداد نقاشیهایی هم که تصویر بدن تمام نمای لخت و عور (زن) به عنوان مظهر زیبایی و یا زن و مرد در حال عشقبازی به عنوان تقدس عشق خیلی زیاد بودن .


بعد از قسمت مربوط به نقاشيها ، من مجسمه ها رو خيلی دوست داشتم . آدم واقعا ميمونه که چند سال پيش چجوری انسانهای نخستين اينهمه ظرافت و هنر رو به خرج دادن ؟ تو مجسمه ها هم بيشتر موضوع نشون دادن اندام لخت زن و مرد و تقدس مسيح و عشق زن و مرد به هم به چشم ميخوره .




بعد از لوور رفتيم برج ايفل رو ديديم که به نظر من چيز زياد خاصی نبود . شايد اگه اون برج رو جای ديگه ای ادم ببينه خيلی عادی از کنارش رد بشه اما خوب به هر حال چون برج ايفل بودم چند تا عکس از خود برج و در کنار و پايينش انداختم . یکی از دوستامون بهمون سفارش کرده بود که از ایفل نریم بالا ، بهتره بریم بالای "Arc de Triumph" که در واقع یه قلعه جنگی بوده که ناپلئون ساختتش که از اونجا شهر رو زیر نظر داشته باشه . خوب شد به پیشنهاد دوستمون گوش کردیم و رفتیم بالای Arc . از اونجا تمام شهر پاریس و برج ایفل با چشم انداز عالی قابل دیدن بود .


یکی دیگه از جاهای معروفی که دیدم کلیسای معروف نوتردام بود. معماری بی نظیر ، قدمت و طراحی سنگها همش بهت یاد آوری میکنه که تو تو پاریسی و داری هنر رو با ابعاد پنجگانه حست درک میکنی .



نزدیکهای عصر رسیدیم به خیابون معروف شانزه لیزه . بعد از یه عمر متلک شنیدن در مورد اینکه اوییییییی خانوم مگه دای تو شانزه لیزه قدم میزنی ؟ نمردیم و موندیم تو شانزه لیزه هم قدرم زدیم ! تا رسیدیم به شانزه لیزه یه بارون ریز تند تند ی شروع به باریدن کرد که زیبایی شانزه لیزه رو صد چندان کرده بود. اولش تا بارون به باریدن کرد دلم خیلی گرفت . خوب میشد اگه من با زهیرم زیر بارون تو شانزه قدم میزدم . نه ؟ اما سریع به خودم اومدم و دیدم من به تنهایی و رو پاهای خودم بدون وابستگی به هیچکسی دارم تو یکی از بهترین و معروفترین خیابونهای دنیا قدم میزنم . خود همین خیلی خوبه ! حس کردم خوشحالم و احساس خوبی دارم .


از دم کاباره ليدو و Cartier هم رد شديم اما توش نرفتيم . با خودم فکر کردم چقدر راحت ميشه هزاران يورو پول رو تو يه ساعت خرج کنی. کافيه يه تک پا بری تو کارتيه و برگردی بيرون .

به آخرای شانزه لیزه که رسیدیم تقریبا دیگه شب شده بود و تمام چراغها روشن بودن . شب شانزه لیزه واقعا زیبا و دیدنی بود ! رقص نور و رنگ یه حس نوستالژیک خیلی خوبی به آدم میده .



آخر شب هم شام رو تو یکی از رستورانهای شیک با غذای فوق العاده خوشمزه و شراب اصل Bordeaux فرانسوی خوردیم . هفته قبل تو دانشگاه رییس دانشکده مون برامون یه کلاس دو ساعته معرفی انواع شرابهای فرانسوی گذاشته بود . ما هم از اونجاییکه بچه های درسخونی بودیم بهترین شراب رو یا شاید بهتر بگم یکی از بهترین شرابها رو ( Bordeaux - Chateau Coucheroy) انتخاب کردیم و روز قشنگمون رو با یه شب دلپذیر به پایان رسوندیم .



ادامه دارد . . .
پ .ن : پاراگراف اخر رو پاک کردم چون گفتم شايد برای بعضيها مثل سميرا جون تصور اشتباهی پيش بياد .






دیروز در بعدازظهر یکشنبه یک روز غمگین در این شهر کوچک و در یک پارک آرام . . . ،






سفرم راحت بود . برای اولين بار تو هواپيما يه دل سير خوابيدم . مسافرتم به جاهای مختلف اروپا هميشه اولش اينطوريه که تا ميرسم کهنگی و قديمی بودن خيلی چيزا دلمو ميزنه . اما يه روز که ميگذره و شروع ميکنم به گشت و گذار دور شهر ، فرهنگ غنی اروپاييها و اصالت شهرهاش حسابی مجذوبم ميکنه .

ديروز که رسیدم از ايستگاه ترن تا هتلم رو پرسون پرسون با سختی زياد بالاخره پيدا کردم . ميدونستم از ايستگاه تا هتلم نزديکه برای همين تصميم گرفته بودم پياده برم . شايد راحت تر بود تاکسی ميگرفتم اما خوب من که از اين پو لهای اضافه خرج بکن نيستم . نتيجه اينکه دو تا چمدون و يه کيف لپ تاب رو خرکش کنان با کفش پاشنه دار تا هتل آوردم . دو تا از ناخنهای نازنينم هم شکست !

امروز و فردا رو ميخوام به گشت و گذار تو شهر بگذرونم و قبل از دوشنبه که درسام شروع ميشه حسابی استراحت کرده باشم .

الان اينجا بيرون محوطه دانشگاه درست کنار پياده رو نشستم و دارم از اينترنت wireless استفاده ميکنم و به کارام ميرسم . خیلی جای جالبیه درست تو خیابون همه لم دادن رو صندلي سنگیهای بیرو ن دانشگاه و دارن کار اشون رو میکنن. نسيم خنک رو ح آدم رو نوازش ميده. . .






برای گذروندن دوره تکمیلی درسم، به مدت سه هفته به شهر کوچک دانشجویی مسافرت خواهم کرد. جایی که يکی از بهترين و معتبرترین دانشکده های مربوط به رشته من در اروپا است. مکان و موقعیتی که برای به دست آوردنش راه دراز و طولانی رو پشت سر گذاشتم و جون از ما تحت مبارکم در اومده . اما رسیدن به آرزوها و تحقق رویاها بعد از تلاش طاقت فرسا زیباست و غرور انگیز.



همچنان به اعتیادم در مورد خوندن روزانه وبلاگهاتون ادامه خواهم داد حتی اگه شده از درسام و امتحانام بزنم ! اما مسلما مجال کامنت گذاشتن نخواهم داشت .




تا درودی دیگر بدرود . . . . . .






اين پست شاد رو ميخوام فقط به خاطر ( مامان فرين ) نازنين بنويسم که ببينه من پستهای شاد هم مينويسم !

برای گرفتن ويزای مسافرتم اونقدر دلشوره داشتم که حد نداره . با هزار نذرو نياز درخواست کردم فقط برای يک ماه . وقتی رفتم سفارت يه آقای خوش اخلاق باهام مصاحبه ميکرد در کمال ناباوری بهم گفت که برام ويزای ۳ ماهه صادر ميکنه ! قسمت مهیجش اینه که الان پاسپورتم اومده داشتم به ويزام نگاه ميکردم با کمال ناباوری ديدم ويزای ۶ ماهه برام صادر کردن ! خلاصه که تا ۶ ماه انگار خدا بخواد از دست اين پاسپورت دو زاری ايرانی راحتم و میتونم با فراغ بال فقط با یه بلیط سفر کنم .

ديگه روز بهتر از اين ميشه مامان فرين ؟

دعا کن سومیش هم هم بهتر از اینا باشه !






آدم مذهبی نیستم اما ديشب دلم ميخواست با خودم خلوت کنم و بشينم دعا بخونم . هميشه از بچگی دعا ميکردم ، نه به زبون دعاهای متداول . بلکه به زبون خودم ، به زبون درونم .

به نظرم خیلی خوبه که گاهی به خودمون بیاییم و فارغ از قیل و قال دنیای امروزی بشینیم یه گوشه و به معنویاتمون برسیم . غرق شدن تو دنیای مادی و زندگی ماشینی بدون سرو صفا دادن به روحمون ما رو تبدیل به آدمهای خشک و بی روحی میکنه .

چراغها رو خاموش کردم و با يه نور کوچولوی چراغ مطالعه رفتم تو مراقبه ! اولش قصدم اين بود که از خدا برای آرزوهام و خواسته هام کمک بگيرم اما وقتی شروع کردم به دعا کردن ناخود آگاه داشته های زندگيم اومد تو ذهنم . جلسه دعای درخواست و خواهش تبديل شد به جلسه تشکر و شکرگذاری. خواهش و تمنا رو گذاشتم کنار و شروع کردم به شکرگذاری. من ذاتا آدم کمال گرا و پرفکشنيستی هستم و برای همين هميشه وقتی يه چيزی رو به دست ميارم به دنبال يه چيز ديگه ام . اين خصوصيت با اينکه يه مزايايی داره اما خطر ناک هم هست ! خطر اينکه با داشته های امروزت که آرزوی ديروزت بوده خوشحال نباشی. من کمابيش تو اين خطر افتادم . اما به نظرم کم کم دارم به خودم ميام . اينکه با اينچيزايی که دارم خوشحال باشم . ديشب برای تمام داشته هام و تواناييهام ، هر اونچه که هستم ، کم يا زياد ، خوب یا بد، شکر کردم و از خدا برای سلامتی و نعمتهای ديگه ای که بهم داده تشکر کردم . خدايا شکرت !








در مورد پست پايينی راستش کامنتهای بعضی از دوستام رو که خوندم تعجب کردم از اينکه نوشته بودين من خيلی زود وابسته ميشم و اينجور چيزا . البته ايراد از طرز نوشتن خودمه که اين برداشت رو به خوانندم منتقل ميکنه . واقعيت اينه که من چون اينروزا سرم خيلی شلوغه معمولا وقتی که خيلی ناراحت و غمگينم دلم ميخواد بنويسم و يه کم دردل کنم. برای همين شماها که اينجا رو ميخونين شاید فکر کنين که من چرا اينقدر به اين موضوع حساس شدم ؟ به هر حال ممنون از کامنتهای همتون و همراهيتون . برای من خوندن هر کامنت يه ايده بهم ميده . ايده ای که ناخود آگاه روش فکر ميکنم و سعی ميکنم يه چيزی از توش برای خودم در بيارم .



برای خودم نتیجه ای که گرفتم اینه که با خواست خودم و سیر طبیعی تمایلاتم مبارزه نکنم . خوب بود که راههای مختلف رو تجربه کردم و حالا میدونم از زندگیم چی میخوام . خدا رو شکر که شرایطم طوری هست که مجبور به انتخاب نیستم .


همیشه زندگیم همینطوری بوده به پشت سرم که نگاه میکنم میبینم امروز به خیلی از خواسته ها و آرزوهای بزرگم رسیدم . هر چند که خیلی سخت و شاید دیر ! اما بالاخره اونی که میخواستم شده .


یادمه تو ایران که بودم و تازه لیسانسم رو گرفته بودم یکی یکی دوستام که تو یه گروه بودیم کم کم شروع میکردن به ازدواج کردن . گه گاه اطرافیان هم هی به من نهیب میزدن که حالا نوبت توهه . اما من هرگز تو اون وادی نبودم . نه اینکه بگم اون مدل بد بوده . نه اصلا . اما من تو اون قالب نبودم . فکر میکردم قبل از وارد شدن به یک تعهد مادام العمر دلم میخواد چند سالی تو یه کشور دیگه تنها و مستقل زندگی کنم ، خیلی چیزا رو ببینم و بشناسم . چون فقط همین یه بار و به دنیا اومدم و دلم میخواد زندگیم اونی باشه که میخوام . الان در اخرین سالهای دهه دوم زندگیم به این آرزوم رسیدم . خیلی سخت و شاید دور اما بالاخره رسیدم . خوبیش اینه که حالا میدونم چیه ؟ تجربش رو دارم . اگه فردا بخوام با کسی ازدواج کنم حسرت و عقده اینو ندارم که تا صبح تو بارو کلاب تنها پرسه نزدم . حسرت مسافرت تنها یی و خیلی چیزای دیگه رو ندارم . فکر ميکنم اينجوری ادم زندگی سالمتر و اگاهانه تری رو انتخاب ميکنه .


يه آرزوی ديگم در مورد درسم بوده . بعد از گرفتن اون ليسانس مزخرفم تو ايران که دو کلمه هم ازش ياد نگرفتم همش به دروديوار ميزدم که فوق ليسانسم رو تو رشته مورد دلخواه خودم و تو يه دانشگاه معتبر خارجی بخونم . خوب الان دارم ترم اخر دانشگاهم رو ميگذرونم تو همون زمينه ای که خودم انتخاب کردم . لازم به گفتن نیست که چقدر طی کردن این راه برام سخت بوده. اما خوب بالاخره نتیجه داده.

خلاصه من اينجوريم ديگه ! نميتونم زياد خودم رو با شرايطی که برام خوشايند نيست وفق بدم . بلکه با هر جون کندنی هست سعی ميکنم شرايط رو اونجوری که خودم دلم ميخواد بکنم . اما نکته ای که هست اینه که دیگه تحمل و توان سختی زیاد برای به دست آوردن هر چیزی رو ندارم . باید با یه برنامه ریزی و تفکر دقیق و منطقی از این به بعد زندگی رو برای خودم کمی آسونتر کنم . جریان زندگی بهم یاد داده که خیلی از شرایط و موقعیتهایی که امروز تو زندگیمون داریم نتیجه تصمیم گیریها و اعمالیه که بصورت خود آگاه یا نا خوداگاه از خودمون سر زده.







کلی مطلب نوشته بودم ( برای اولين بار ) . مثلا اومدم رو درفت سيوش کنم که بعد پابليشش کنم اما الان هرچی ميگردم نيست ! منم ديگه حالشو ندارم دوباره بنويسم !

من خوبم !

اگه خواستين يه سر برين اين لينک پايين هرچی البوم آهنگهای جديد ايرانی هست ميتونين مجانی دانلود کنين . کپی رايت و اين حرفها هم که اصلا معنی نداره ديگه !

http://www.parsnava.com




This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com