$BlogRSDUrl$>
در مورد پست پايينی راستش کامنتهای بعضی از دوستام رو که خوندم تعجب کردم از اينکه نوشته بودين من خيلی زود وابسته ميشم و اينجور چيزا . البته ايراد از طرز نوشتن خودمه که اين برداشت رو به خوانندم منتقل ميکنه . واقعيت اينه که من چون اينروزا سرم خيلی شلوغه معمولا وقتی که خيلی ناراحت و غمگينم دلم ميخواد بنويسم و يه کم دردل کنم. برای همين شماها که اينجا رو ميخونين شاید فکر کنين که من چرا اينقدر به اين موضوع حساس شدم ؟ به هر حال ممنون از کامنتهای همتون و همراهيتون . برای من خوندن هر کامنت يه ايده بهم ميده . ايده ای که ناخود آگاه روش فکر ميکنم و سعی ميکنم يه چيزی از توش برای خودم در بيارم . برای خودم نتیجه ای که گرفتم اینه که با خواست خودم و سیر طبیعی تمایلاتم مبارزه نکنم . خوب بود که راههای مختلف رو تجربه کردم و حالا میدونم از زندگیم چی میخوام . خدا رو شکر که شرایطم طوری هست که مجبور به انتخاب نیستم . همیشه زندگیم همینطوری بوده به پشت سرم که نگاه میکنم میبینم امروز به خیلی از خواسته ها و آرزوهای بزرگم رسیدم . هر چند که خیلی سخت و شاید دیر ! اما بالاخره اونی که میخواستم شده . یادمه تو ایران که بودم و تازه لیسانسم رو گرفته بودم یکی یکی دوستام که تو یه گروه بودیم کم کم شروع میکردن به ازدواج کردن . گه گاه اطرافیان هم هی به من نهیب میزدن که حالا نوبت توهه . اما من هرگز تو اون وادی نبودم . نه اینکه بگم اون مدل بد بوده . نه اصلا . اما من تو اون قالب نبودم . فکر میکردم قبل از وارد شدن به یک تعهد مادام العمر دلم میخواد چند سالی تو یه کشور دیگه تنها و مستقل زندگی کنم ، خیلی چیزا رو ببینم و بشناسم . چون فقط همین یه بار و به دنیا اومدم و دلم میخواد زندگیم اونی باشه که میخوام . الان در اخرین سالهای دهه دوم زندگیم به این آرزوم رسیدم . خیلی سخت و شاید دور اما بالاخره رسیدم . خوبیش اینه که حالا میدونم چیه ؟ تجربش رو دارم . اگه فردا بخوام با کسی ازدواج کنم حسرت و عقده اینو ندارم که تا صبح تو بارو کلاب تنها پرسه نزدم . حسرت مسافرت تنها یی و خیلی چیزای دیگه رو ندارم . فکر ميکنم اينجوری ادم زندگی سالمتر و اگاهانه تری رو انتخاب ميکنه . يه آرزوی ديگم در مورد درسم بوده . بعد از گرفتن اون ليسانس مزخرفم تو ايران که دو کلمه هم ازش ياد نگرفتم همش به دروديوار ميزدم که فوق ليسانسم رو تو رشته مورد دلخواه خودم و تو يه دانشگاه معتبر خارجی بخونم . خوب الان دارم ترم اخر دانشگاهم رو ميگذرونم تو همون زمينه ای که خودم انتخاب کردم . لازم به گفتن نیست که چقدر طی کردن این راه برام سخت بوده. اما خوب بالاخره نتیجه داده. خلاصه من اينجوريم ديگه ! نميتونم زياد خودم رو با شرايطی که برام خوشايند نيست وفق بدم . بلکه با هر جون کندنی هست سعی ميکنم شرايط رو اونجوری که خودم دلم ميخواد بکنم . اما نکته ای که هست اینه که دیگه تحمل و توان سختی زیاد برای به دست آوردن هر چیزی رو ندارم . باید با یه برنامه ریزی و تفکر دقیق و منطقی از این به بعد زندگی رو برای خودم کمی آسونتر کنم . جریان زندگی بهم یاد داده که خیلی از شرایط و موقعیتهایی که امروز تو زندگیمون داریم نتیجه تصمیم گیریها و اعمالیه که بصورت خود آگاه یا نا خوداگاه از خودمون سر زده.
|
|
اسکارلتدوستانمWholinkstome بایگانی
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
آوریل 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
سپتامبر 2008
ژانویهٔ 2009
آوریل 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
|