<$BlogRSDUrl$>

 




بعضی وقتها اونقدر يه حادثه تلخ و نا اميد شدن در دقيقه آخر برات به دفعات اتفاق ميافته که نميدونی چجوری بايد تجزيه و تحليلش کنی ؟ اصلا تجزيه و تحليل کنی که چی بشه ؟
ديگه اعتقادم رو به همه بايد ها و نبايد ها از دست دادم . به همه اين مزخرفاتی که ميگن که انرژی مثبت بفرست و مثبت انديش باش و از اين جور چيزا . خوب مثل اینکه دیگه کار دیگه ای نمیتونم بکنم . سر این مساله دیگه داستانم از تجزیه و تحلیل و فکر کردن و منطقی تصمیم گرفتن و احساسی تصمیم گرفتن و هزار کوفت و زهر مار دیگه گذشته . همه راهها رو امتحان کردم . به نظر خودم خیلی عاقلانه و محتاط گام برداشتم . تو تمام مسیر هم سعی کردم همش انرژی مثبت تزریق کنم . تمام توانم رو بکار گرفتم . چندین برابر پتانسیل موجود رو بکار گرفتم که همه چی درست بشه . به امید یه روزنه ، حتی یه روزنه خیلی کوچولو . . . درصورتیکه خویشتنداری و تحمل من در این راه واقعا مستحق یه منبع نور بزرگه . اما امشب در کمال ناباوری بازهم همه چی دست به دست هم داد تا این بغض خسته و بی رمق بترکه و بازم من باشم و این سکوت و این نا امیدی و این حس تلخ . . . . . . . . . . . تا کجا ؟ . . .. . . . .

باز من و هق هق دلگیر شب
دفتری از مثنوی و تب و تاب

باز من و غصه تنهاییم
بغض گلو گیر شبانگاهیم

باز من و ثانیه ها در عبور
باز شکست من و مرگ غرور


پ.ن : شعر نمیدونم از کیه . . . . .



This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com