خیلی خوب بابا جون اینقدر التماس نکنین . منم بالاخره میام تو این بازی . این چند وقته حسابی رخوت و عدم دسترسی با اینترنت و خود سانسوری و . . . . . . باعث شده بود که تارک اینترنت بشم . حالا با انگیزه ای که ( شبنم فکر ) و ( مانا ) و (ناتالی ) و شایدم بقیه دوستان که من هنوز خبر ندارم در من ایجاد کردن دیگه گفتم خانوم اسکارلت و بی مرامی ! باید بشینم پنج تا از شاهکارهامو که تا حالا اینجا نگفتم بنویسم . البته یکم سخته چونکه اولا زندگی من پر از رمز و رازه و گفتن خیلیهاش همچین آسون نیست . بعدشم آلزایمر گرفتم و الان هرچی فکر میکنم چیزی که یادم بیاد و بتونم اینجا هم بنویسمشون تو ذهنم نیست اما خوب سعی میکنم : - - - -- - - - - - - -- - ۲- کلاس اول دبستان که بودم یه ذره از مدرسه میترسیدم و روزای اول همش گریه میکردم . اما روم نمیشد به مامانم بگم که بچه اولش که اونا آروز دارن پروفسور معروفی بشه از مدرسه میترسه . یه روز که اومد دنبالم و دید من زار زار دارم گریه میکنم وقتی ازم پرسید چی شده ؟ ناخود آگاه گفتم یه کلاس پنجمی کتکم زده ! ! ! مامانم و میگی سریع دست منو گرفت و برد تو مدرسه و تمام مدیر و ناظم و آبا ء و اجدادشون رو آورد جلوی چشمشمون که الا و بللاه یا این کلاس پنجمی رو باید تنبیهش کنین یا من در مدرستون رو تخته میکنم . اونا هم با التماس آرومش کردن وقول دادن که الان مدرسه تعطیله و ما فردا صبح بریم مدرسه و من اون دختره رو به ناظممون نشون بدم . فردا صبح هم مامانم با من اومد مدرسه و رفتیم پیش ناظممون و اونم منو برد تو صف کلاس پنجمیها و گفت بهم نشون بده کی کتکت زده ؟ منم که هر جور بود باید از آبروریزی جلو گیری میکردم تمام صف و گشتم و همینجوری الکی الکی یه دختره رو نشون دادم و گفتم خودشه ! این بود که منو زد ! تو گوشی که ناظممون همونموقع به دخترک زد و خط و نشونهایی که مامانم براش کشید و نمره انضباطهایی که ازش کم شده دیگه بماند که هر وقت یادم میافته هر چی که فحش بلدم به تمام زبانهای دنیا نثار خودم میکنم . ۳- من از چهارده سالگی هميشه تو خونمون در همه تصميميگيريهای مهم خانوادگی شرکت داشتم و رای من همراه رای پدرومادرم رای اصلی حساب ميشده . دقت کنید که گفتم رای من همردیف رای پدرومادرم بوده و نه بعد از اونها -:) هميشه حق وتو يا تاييد مسائل مهم خونمون مثل خريد يا فروش خونه ، نوع ماشينی که بايد سواربشيم ، با چه کسايی رفت و آمد کنيم يا نکنيم ، مسافرت کجابريم و پولی رو که مياد تو خونه چطوری خرج کنيم رو داشتم. یه تقلب بکنم اینجا یه مورد دیگه رو هم بگم که از همین خانوم بزرگ بودنم ناشی میشه . اما انصافا این شماره رو دو تا حساب نکنین که من نسوزم . - من از دوازده سال دوران مدرسه رو ده سالش رو باستثنای کلاس اول و دوم دبستان نماينده ( مبصر کلاس ) بودم . تازه وقتی کلاس سوم بودم مبصر همون کلاس سومیها بودم در حالیکه همیشه مبصر کلاس سومیها باید از کلاس پنجمی میبود. ۴- يه بار وقتی بچه بودم رفته بودم تو يه شيرينی فروشی که شمع تولد بخرم چشمم افتاد به يه سری نون خامه ای که عقل و هوش رو از سرم برد . يواشکی دو تا برداشتم و گذاشتم تو جيب لباسم ! سالها بعد که بزرگ شدم همش دلم ميخواست که برم تو اون شيرينی فروشی و به اندازه دو تا دونه پول بدم به صاحب مغازه اما هيچ وقت روم نشد. - - - - - - -- - شب يلدای امسال جاتون خالی بهم خوش گذشت. رفته بودم تو يه بزم ايرانی که خواننده قديمی محبوب مادرم ميخوند ، حسابی به ياد ايران و غم غربت ، آهنگهای سوزناک خوند و منهم به ياد و خاطره تمام عزيزانم که ازشون دورم گريه کردم . اميدوارم شب يلدای امسال برای همه شادی و موفقيت همراه داشته باشه. برای بازی شب يلدا هم بعضيها رو ميخواستم دعوت کنم که البته قبل از من دعوت شدن . . . واقعا شرمنده دوستان که اینقدر لفتش دادم . اما دلم میخواد (کتی ) عزیزنویسنده وبلاگ شهر من رو به این بازی دعوت کنم بلکه باعث بشه این خانوم گل بعد از مدتها از لاک تنهاییش بیاد بیرون و یه هوایی بخوره . ایام به کام .
|
![]() |
آخرÙ٠٠طاÙب
اسکارلتدوستانمWholinkstome بایگانی
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
آوریل 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
سپتامبر 2008
ژانویهٔ 2009
آوریل 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
|