<$BlogRSDUrl$>

 




يه مدت که نمينويسی ديگه تنبل ميشی . بعدشم با خودت فکر ميکنی که چی بنويسی ؟ اينو که نميشه بنويسی . اونم که نميشه . پس چی رو بايد بنويسي اونوقت ؟

هوای اینروزا خیلی ابری و بارونیه . حس میکنم عین خرس زمستونی همش دلم میخواد تو خونه بمونم و بخوابم . آی مزه میده بری زیر پتو و بخوابی . آی مزه میده که نگو . اما در عوض میبینی که تنبل شدی و کلی کار انجام نشده داری.
چند تا کار مهم و انجام نشده دارم که امیدوارم بتونم ظرف این یکی دو روزه انجام بدم تا خیالم یه ذره راحت بشه .

نمیدونم شما دخترای مجرد هم اینطوری هستین ؟ گاهی آدم دوستهای عزیز و صمیمی داره که ازدواج کردن و گهگاهی پیش میاد که دوستا اصرار میکنن که با جمع دوستاشون و خانوادگیشون بری بیرون . من معمولا راحت نیستم زیاد با جمعهای خانودگیشون رفت و آمد کنم . چون حالا دوست خودت و همسرش رو میشناسی و اونها هم تو رو میشناسن و مشکلی نیست . اما یه وقت پا میشی شب تعطیلت رو میری بیرون با هاشون بعد میبینی اونها هم با چند تا زوج دیگه اومدن بیرون . بعد مجرد فقط تویی و دو سه نفر دیگه . اونوقت خانومهای اونها رو باید ببینی دلشون میخواد چشماتو از کاسه در بیارن . همش حواسشون به اینه که شوهراشون رو ۳۰۰ متر اونطرفتر نگه دارن که طرف دحترای مجرد نپلکن . خوب این تا یه حدش طبیعیه . اما وقتی تو اونقدر به شوهر خودت و رابطه زن و شوهری بین خودتون اطمینان نداری که با دیدن دو تا دختر مجرد تو یه جمع استرس میگیری یا خودت باید مریض باشی یا پرونده شوهرت باید پیشت خیلی سیاه بوده باشه . پس دیگه حق اینکه لب و لوچه ات رو برای اون دخترای مجرد آویزون نکنی نداری . من فکر میکنم رابطه دو طرفه تمام قشنگیش به آرامش و اطمینان خاطر و عشق و احترامی هست که دو تا پارتنر باید بهم داشته باشن . اگه قرار باشه این آرامش با حضور دو تا دختر مجرد بهم بریزه ، من شرمنده ام که اینو میگم اما اون زندگی به درد لای جرز میخوره .
ایده آل من اینه که با دوستای متاهلم وقتی جمع خانوادگی دارن رفت و آمد نکنم . فقط با خودشون و همسرشون که دوستای خودم هستن برم بیرون . اما مساله اینه که یه سری از دخترها وقتی ازدواج میکنن خیلی حساس میشن به اینکه زود از فرم دختر بودن در نیان و به قول خودشون زود (زن ) نشن . برای همین دوست دارن همچنان با دوستای زمان مجردیشون رفت و امد کنن . اکه هم تو نخوای زیاد باهاشون قاطی بشی همش بهت میگن که تو خودت رو براشون میگیری و دیگه با اونها نمیپلکی و کلاس میذاری و از این حرفها . . . حالا این وسط تو هم مجبور میشی برای اینکه دل دوستت رو نشکنی هر از گاهی بری تو این جمعهای مسخره متاهلیشون و صد البته شب تعطیلت رو با استرس و حالت معذب بودن بگذرونی .

روزهای آخر هفته روزهای قشنگ ، پر تشویش و خاطره انگیزی بودن .



This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com