<$BlogRSDUrl$>

 




یکی ديگه از برنامه های جنبی جالبی که که دانشکده برامون تدارک ديده رفتن به سوييس برای پرزنتيشن صليب سرخ و همينطور دفتر فرهنگی سازمان ملل هست . دفتر مرکزی هر دوی اين سازمانها تو ژنو واقع شده . فردا همه ۳۵ نفر بچه های کلاس ما به استثنای من در يه سفر دو روزه ميرن سوييس و در واقع اونجا کلاس عملی دارن . من چون پاسپورت ايرانی دارم و ويزای سوييس رو ندارم نميتونم با بقيه گروه برم !چون سوییس جزو اتحادیه اروپا نیست برای رفتن به اونجا ویزای شنگن کافی نیست و باید حتما ویزای خود سوییس رو داشته باشی. نميتونم بگم چقدر از این مساله احساس بدی دارم ! امروز که بچه های کلاس اينو فهميده بودن همش با تعجب ازم سوالهای مختلف ميکردن که چرا من نبايد باهاشون برم ؟ حسابی اعصابم به هم ريخته بود اما خيلی سعی کردم به روی خودم نيارم . بچه هايی که تو ايرانن يه مشکل دارن اونم اينه که ميدونن آزادی ندارن . اما بچه هايی که خارج از ايرانن تو یه محیط ازاد صدها مورد پیش میاد که تحقیر ایرانی بودن رو با تمام وجودت حس میکنی . من کلا اينجور موقعها چون اعتماد به نفسم به اندزه کافی هست و خون وطن پرستی هم به وفور در رگهام جريان داره کلا زياد به روی خودم نميارم . اما امروز حالم خيلی بد بود. يه جورايی جو کلاس خيلی سنگين بود برام . همه راجع به سفر سوييس و کلاسهايی که تو سازمان ملل ميخواد برگزار بشه خيلی ذوق زده بودن و هی با هم بحث ميکردن اما من با اينکه اطلاعاتم راجع به سوييس از همه بيشتر بود چون قبلا سوييس رو ديدم و شهرهاش رو ميشناسم خفه خون گرفته بودم و با يه بغض فروخورده به مليتم و همه کسايی که باعث و بانی اين اوضاع شدن لعنت ميفرستادم .

يکی از بحثهای امروز کلاسمون تعیين استراتژی مدیریت تو سازمانهای غير دولتی بود. من اين موضوع و کلا کار کردن تو NGO های بشر دوستانه رو خيلی دوست دارم برای همين تو کلاس امروز خيلی فعال بودم . آخر کلاس استادمون بهم گفت تو تجزيه و تحليلهات در اين مورد خيلی خوب و پخته است شايد چون ريشه ات از کشوريه که ناهنجاريهای اجتماعيی توش زياد بوده به نظر مياد تحليلات منطقی تر و درست تر از بقيه بچه های کلاسه . يادم بنداز فردا تو رو معرفی کنم به خانومی که از صليب سرخ ميزبانمون خواهد بود تا اگه دلت ميخواد و اونا هم قبول کردن باهاشون همکاری کنی ! وقتی به استادمون گفتم که من فردا نميتونم با شما بيام سوييس گفت که خيلی متاسفه از اين موضو ع اما سعيشو ميکنه ببينه چکار ميتونه برای من بکنه . بعد از اين موضوع دلم ميخواست فقط برم يه جا بشينم و گريه کنم . کار کردن و همکاری با سازمانهای بزرگ بين المللی مثل صليب سرخ جهانی و سازمان ملل يکی از بزرگترين روياهای زندگی منه . امروز حس کردم با سعی و تلاش خودم ، خودم رو تا يک قدمی اين آرزو رسوندم اما چيزی به اسم ( مليت ) مانعم شده و منو عقب نگه ميداره . مليتی که تعريفش هويته . بخواهيم يا نخواهيم مليتمون با هويتمون گره خورده و من امروز اين گره نابجا رو در وجوم احساس کردم . قابل توجه کسايی که به کوزه شکسته کوروش و داريوش و حرمسراهای پادشاهان مفلوک اين سرزمين مينازن . من از ايران بدم مياد ! اگه من اينجا غريبم و تو غربتم و روزی هزار بار رنج دوری از خانوادم و عزيزانم رو تحمل ميکنم برای اينه که ايرانی هستم . برای اینه که نا امنی سرزمینم این سرنوشت رو برام رقم زد که یه شبه هرچی دارم و ندارم بذارم تو یه چمدون و بیام بیرون . اما ميبينم که ايرانی بودن تو غربت هم دست از سرکچلم بر نميداره . پوست انداختن سخته اما خوبه ! به جهنم که دارم پوست ميندازم .

تصميم داشتم به خودم روحیه مثبت تزریق کنم و فردا که کلاس نداریم برم دانشگاه و تو کتابخونه خودم رو سرگرم کنم. اما امروز فهمیدم که فردا به یه مناسبت ملی همه جا تعطیل عمومیه ! این شهرهای کوچیک اروپایی هم که روزهای تعطیل پرنده پر نمیزنه ! فردا من تو این شهر تک و تنها هستم . تنها تر از همیشه !فردا هیچکسی تو این شهر نیست که منو بشناسه . کسی از شماها تا حالا این احساس رو داشته ؟ ؟ ؟



This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com