بچه که هستی يه چيزايی برات ارزش دارن . بزرگتر که ميشی ارزشهات هم با خودت عوض ميشن ، قد ميکشن ، بزرگ ميشن . بعد کسایی رو که دیگه به ارزشهات و مدلت نمیخورن میذاری کنار . در عوض با یه کسای دیگه ای اشنا میشی . یه سری دوست جدید پیدا میکنی. معاشرات عوض میشن . چون خودت عوض شدی. وقتی بزرگتر ميشی و سرد و گرم و ميچشی و هی ادم ميان تو زندگيت و ميرن ، نارو ميخوری ! نارو ميزنی ! هی بالا و پايين ميبينی . بعد تو طول زمان از بین اينهمه آدمهايی که اومدن و رفتن يه آدمهايی برات ميشن مثل يه کيميا . يه حس خوب . يه دلگرمی . يه دوست خوب که ارزشش با هيچ چيزی قابل سنجش نيست . يه کسی که وقتی باهاش از فرسنگها راه دور حرف ميزنی انگار گرم ميشی . مثل حس خوب خوردن يه قهوه خوشمزه تو هوای سرد پاييزی اين روزاست . . . ديروز صميمی ترين دوستم که اينجا رو هم ميخونه بهم زنگ زده بود کلی با هم گپ زديم . بعد از اینکه با هاش حرف زدم حس کردم اگه بخوام چیزای با ارزش زندگیم رو که الان در حال حاضر دارم اسم ببرم ، یه چیزایی که واقعا جزو ثروتهای زندگیم محسوب میشن یکیش همین دوستمه. دوستم ميخواست ببينه حالم خوبه ؟ با هم حرف زدیم . به اين نتيجه رسيديم که آره خوبيم . . . جدی هستيم و مصمم ! علاف و آويزون رو هوا نيستيم . ميدونيم از زندگيمون چی ميخواهيم و داريم براش تلاش ميکنيم . حالا يا بهش ميرسيم يا نميرسيم . . . مهم اينه که هنوز از ترس تنهايی خودمون رو نباختيم و تن به چيزايی که بهش اعتقاد نداريم ندادیم . هنوز تنهاييم و داريم تاوان تنهاييمون رو هم پس ميديم اما استانداردهامون رو پايين نياورديم . دوست خوبم شبت بخير ، الان ميتونم تصورت کنم که تو اتاقت رو تختت دراز کشيدی و داری کتابتو ميخونی . خيلی دوست دارم . . . به اميد ديدار
|
![]() |
آخرÙ٠٠طاÙب
اسکارلتدوستانمWholinkstome بایگانی
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
آوریل 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
سپتامبر 2008
ژانویهٔ 2009
آوریل 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
|