<$BlogRSDUrl$>

 



) پاريس ( نازيباييها

پست قبليم رو در مورد زيباييهای پاريس نوشتم ، اين پست رو ميخوام در مورد چيزايی که تو پاريس ديدم و خورد تو ذوقم بنويسم . نه به خاطر اينکه بگم پاريس ال بود و بل بود ، بلکه برای اينکه هم خودم يادم بمونه هم به شمايی که دارين نوشته م رو ميخونين اينو بگم که همه جا مجموعه ای از زيباييها و زشتيهاست . همه جا خوب و بد داره حتی پاريس ! فکر نکنيم اينجا بهشته برينه و جايی که خودمون زندگی ميکنيم اخ و تف . من خودم وقتی تو ايران بودم و قبلنا که مسافرت خارج از کشور نرفته بودم همش فکر میکردم این نا بسامانیها همشون مال ایرانه و ادم خارج از ایرن همش خوشی و تمیزی و شادابی ميبينه . برای همين ميخوام اين تجربه های کوچيکم رو با شماها که خواننده هميشگی وبلاگم هستين و با هر کدومتون يه جور خاصی احساس صميميت ميکنم قسمت کنم . مخصوصا شما که تو ايرانين . فکر ميکنم اين خيلی کمک ميکنه بهتون که بدونين همه جای دنيا مثل ايران خودمون زشتی و زيبايی داره . فقط ايران نيست که آدم يه چيزايی رو ميبينه و اذيت ميشه . من الان با تجربه ايرانم و اينجا و اونجا کلا به اين نتيجه رسيدم که هرجا که دلت خوش باشه و انگيزه برای زندگيت داشته باشی اونجا بهترين جا برای زندگی کردنه .

پاريس هم مثل هر جای ديگه جاهای کثيف و زشت داره . قبل از اینکه برم اونجا فکر میکردم چون پاریسه آدمهاش باید همشون شیک و پیک و سانتی مانتال باشن . فکر میکردم باید مردمش همش لباسهای آخرین مد روز تنشون باشه . از ترن که پیاده شدیم باید یه مقدار تو ترمینال راه میرفتیم تا به سمت در خروجی برسیم . ترمینال پاریس اصلا جای شیکی نبود . سنگها و ساختمونش تقریبا سیاه و قدیمی بود. درست بیرون ترمینال همونجایی که تو صف تاکسی میایستی تا بری بيرون دو تا گدای ژنده پوش رو يه پتوی کهنه و مچاله کنار خيابون خوابيده بودن و داشتن گدايی ميکردن . از سرما تو هم لوليده بودن و چند تا تيکه نون خشک هم جلوشون بود. ديدن اون گداها همون اولش يهو خيلی تو ذوق ادم ميزنه .

پاريس خيلی شهر شلوغيه و وضعيت رانندگی اصلا مطابق تصور آدم نيست . وقتی چراغ قرمز عابر پياده است آدمها گروه گروه همينطوری رد ميشن . ماشينها هم اگه چراغ براشون قرمز باشه و ببنین کسي نيست سريع گاز ميدن و رد ميشن . تو همون دو روزی که من اونجا بودم موقع از خيابون رد شدن کلی احتياط ميکردم چون واقعا هيچ حساب و کتابی در کار نبود . من يادمه اين اواخر جاهای شلوغ تهران مثل پل سيد خندان يا تجريش اگه چراغ راهنما برای عابر پياده ها بود اکثر مردم رعايت ميکردن ، اما تو پاريس خيلی بی ملاحظه تر از اين حرفها بودن . شايد تعداد توريستها تو شهر خيلی زياد بود و نظم شهر رو به هم ریخته بودند. نميدونم اما برای من و مخصوصا برای همکلاسيام که از جايی ميان که قانون يعنی همه چی خيلی تعجب ميکردن . روز يکشنبه هم که داشتيم بر ميگشتيم يه ماشين زده بود به يه موتوری و اون افتاده بود رو زمين و منتظر آمبولانس بودن . مطمئنم يکدومشون قانون رو رعايت نکرده بود و اون اتفاق افتاده بود.

تو پاریس و کلا تو فرانسه نسبت به جاهای دیگه اروپا از این خانومهای مسلمونی که روسریشون رو به طرز وحشتناکی پیچوندن دور سرشون که فقط چشماشون معلومه زیاد میبینی . اکثرا هم یه یک یا حتی دو تا پالتوی بلند از رو شلوارهاشون پوشیدن و تا بچه شون صداش در میاد تقی دو تا میزنن تو سر بچهه ! مرداشون هم دست کمی از اونا ندارن . کلا حس کردم مسلومونهایی که تو فرانسه ان از بقیه مسلمونهای جاهای دیگه دو اتیشه ترن .

پاریس هم مثل همه جای دیگه پایین شهر و بالای شهر داره . تو قسمتهای مرکزی پاریس و شاید هم قسمتهای پایینتر خیلی از جوونها رو میبینی که پالتوهای قدیمی و اکثرا چروکیده تنشونه با یه شلوار خیلی کهنه . کلا من بجز خیابون شانزه لیزه که آدمهای خیلی شیک و مرتب میبینی جاهای دیگه اش آدمی که لباس مرتب و تمیز و مد روز تنش باشه خیلی کم دیدم .
هتل ما تو قسمت مرکزی شهر تقریبا نزدیک موزه لوور بود . نیمه های شب که بر میگشتیم هتل اکثرا مردای سیاهپوست یا عرب ( که تعدادشون تو پاریس خیلی زیاده ) مست و پاتیل تو خیابون بلند بلند اواز میخوندن یا سر هم عربده میکشیدن . ما با اینکه سه نفر بودیم اما واقعا احساس وحشت میکردیم . کلا من شب پاریس رو اونم تو قسمتهای مرکزی شهر جای امنی برای قدم زدن یه دختر تنها ندیدم .

یه عادت بدی که فرانسویها دارن اینه که اکثرا همشون سگ دارن و سگهاشون رو با خودشون همه جا میرن . جالبه که اجازه دارن حتی سگهاشون رو تو رستوران هم بیارن ! تا اونجایی که من میدونم تو آمریکای شمالی و حتی خیلی از کشورهای اروپایی اجازه نداری حیوونت رو با خودت بیاری جایی که مردم دارن غذا میخورن . اما تو پاریس اینکار خیلی عادی بود. این برای منی که از حیوونها فوبیا دارم و ازشون میترسم یعنی فاجعه ! همش تو خیابون و هرجای دیگه ای که میخواستیم بریم تو یه مغازه عین این آدمهای عصبی همش میپریدم اینور و اونور و جیغ میزدم . البته همسفرهام طفلکيها خيلی رعايت منو ميکردن و هرجا که سگ و گربه بود نميرفتن يا اينکه اگه ميخواستن برن اول از من میپرسيدن که من خوبم يا نه ؟ اما مساله ای که من در مورد فرانسويها دوست ندارم حالا فارغ از فوبيای من اينه که به نظر من سگ و گربه ای که همش داره با صاحبش توی خيابون میچرخه نباید بیاد تو یه رستورانی که مردم دارن غذا میخورن . مثلا تو همین هتل ما صبحها سر صبحونه یه پیر زن و پیر مرد سگشون رو هم میارن و خیلی شیک میشینوننش روی صندلی . خوب بعداز اونها من نوعی باید برم و بالباس تمیزم بشینم رو همون صندلی . آدم هرچقدر هم حیوونش رو دوست داشته باشه نمیتونه منکر این بشه که بالاخره حیوونی که تمام مدت تو خیابون از هزار تا ات و آشغال رد میشه اونقدر تمیز نیست که با آدم سر یه میز غذا بخوره !

مطلب دیگه اینه که فروشنده ها اصلا انگلیسی بلد نیستن . قبلا شنیده بودم که فرانسویها انگلیسی بلدن اما مخصوصا حرف نمیزنن چون رو زبون خودشون تعصب دارن ! اما برداشت من از اکثر مردم فرانسه بجز قشر دانشگاهیشون که من دیدمشون اینه که اصلا انگلیسی بلد نیستن که بخوان حرف بزنن یا نه . مشکل دیگه ای که من دیدم اینه که مردمش اونقدر سر بالا هستن که به ندرت لبخند میبینی و اگه دوستی ، آشنایی ، کسی کنارت نباشه خیلی زود دچار افسردگی میشی ! مخصوصا اگه مثل من آدم برون گرا یی باشی.


این بود انشای من در مورد ( پاريس ) را چگونه دیدید؟



This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com