<$BlogRSDUrl$>

 




امشب با يکی از دوستای قديمی که زمان زيادی رو با هم گذرونديم چت ميکردم .
- چه خبرا ؟ خوبی ؟
- ای ، والا چی بگم ؟
- با ... ( همسرت ) چطوری ؟
- فعلا همديگرو تحمل ميکنيم !
فلانی چطوره ( دوست مشترک ) ؟
- اونم يه بچه آورده ،
- بعد از اونهمه قهر و آشتی ؟؟؟
- آره دیگه ! بلکه زندگیشون بهتر بشه !
- از اونیکی چه خبر ؟ ؟ ؟
- اونم . . .
- میگما خوش بحال تو اسکارلت! تو از هممون عاقلتر بودی که چشم بسته از دواج نکردی . هممون به حال تو غبطه میخوریم . تو دوستا همیشه تو بودی که تره برای سنتهای اجتماعی خورد نمیکردی .
- آره خوب ، درسته منم مشکلات خودم رو دارم ، اما استقلال و آزادیم رو خیلی دوست دارم ! . . .
لحن اندوه و حسرت تو صداش موج میزنه . سه ساله داره زندگی تصنعی و ساخته و پرداخته خانوادش رو تحمل میکنه . احتمالا دو سه
سال دیگه اگه تواناییش رو داشته باشه یا طلاق میگیره یا اینکه به همین زندگی خشک و بی روح ادامه میده ! خوب یادم میاد چند سال پیش که تازه نامزد کرده بود و شازده داماد هی نمک میریخت یه روز که ما دوستا خونشون بودیم مامانش تند و تند تو آشپزخونه اسفند دود میکرد که مثلا ماها دامادشو چشم نزنیم ! تصور کنین چقدر کوته فکر . . . خوب اصلا نمیتونم دوستم رو سرزنش کنم . وقتی در خانواده ای بزرگ میشی که مادرت هم و غمش اینه که تو رو شوهر بده خوب معلومه که تو هم احتمالا برای فرار از اون محیط به اولین خواستگار دکتر یا مهندسی که میاد بله رو میگی دیگه .

نتیجه : خیلی
خوشحالم که تا حالا چشم بسته و از روی ناچاری ازدواج نکردم ، احساس میکنم با تجربه هایی که داشتم الان قدرت تشخیصم طوری هست که بتونم در مورد زندگی آیندم خودم تصمیم بگیرم . خیلی چیزا رو تجربه کردم . حسرت به دل خیلی چیزا نموندم برای همینه که دلم نمیخواد جای کس دیگه ای باشم یا حسرت کس دیگه ای رو بخورم . هرچند شرایط خودم هم الان شاید اون مطلوبی نباشه که دلم میخواسته . اما خوبیش اینه که من فقط با خودم کار دارم ، نه با زندگی دیگران . نمیدونم چند تا از شماهایی که اینجا رو میخونین مادروپدر هستین ؟ میخوام اینو بهتون بگم که لطفا فکر نکنید که تا دخترتون یه لیسانس گرفت باید به فکر پیداکردن یه شوهر مثلا خوب براش باشین . والا به خدا معنی ازدواج خیلی بالاتر ازمعامله خرید و فروش دختروپسراتونه . بذارین بچه هاتون نفس بکشن بعد خودشون همسر زندگیشون رو پیدا میکنن . . . من خودم فرزند یک خانواده ای هستم که از خیلی نظرا شرایط معمولی داشتن. از نظر مادی ، فرهنگی ، تحصیلات و غیره اما حس قشنگی رو که پدرومادرم با دادن فرصت تجربه کردن ، اشتباه کردن و انتخاب کردن به من دادن با دنیای امکانات و پول و چیزای دیگه ای که پدرومادر ای دیگه به بچه هاشون دادن عوض نمیکنم



This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com