<$BlogRSDUrl$>

 



از لج خودم ، از سر ناچاری و برای فرار از (؟) یه کاری کرده بودم که دوست نداشتم . یعنی مجبور بودم ، چاره دیگه ای نداشتم . بعد با خودم قرار گذاشتم که اون کار رو انجام ندم . موفق هم شدم . اما دوباره با يه اصرار مثل آدمهای بی اراده وادادم . . . . . . خيلی حس تلخيه وقتی يه کاری کردی که دوست نداشتی اما خوب چاره ديگه ای هم نداشتی . يه چيزی تو گلوم گير کرده . .. يه بغض ! تا حالا تجربه کردین ؟ فقط بگین آره یا نه ؟ نصیحت نکنین لطفا ! ! ! نصیحت به درد کسی میخوره که ندونه چکار داره میکنه ، اما من خوب میدونم چکار باید بکنم و چکار نباید . اما چاره دیگه ای بجز همینی که الان هست ندارم !



This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com