<$BlogRSDUrl$>

 



سالها پيش اونموقع که بازار دوم خرداديها گرم بود و اعضای اون هرجا ميرفتن گروه گروه آدم بود که دوروبرشون راه ميافتادن تو نمايشگاه کتاب تهران تو یه غرفه دیدم که جمعیت زیادی حلقه زدن دور یه نفر . بعد فهمیدم که اون آدم « نيک آهنگ کوثر» هست که اونموقع حسابی با کاريکاتورهای پرسروصداش در مورد عاليجنابان گل کرده بود. همه داشتن ازش امضا میگرفتن. با اینکه اصلا دوست ندارم که دور کسی رو بگيرم و ازش بخوام که بهم امضا بده مخصوصا تو ایران چون از این قهرمان پروری ایرانیها اصلا خوشم نمیاد و اصولا نمیتونم بپذیرم که هر آدمی تو هر طبقه و گروهی که باشه حالا برتر از منه که من بخوام برم تو صف بمونم و ازش امضا بگیرم. اما اون لحظه دلم خواست برم جلو و چند کلمه ای باهاش حرف بزنم . شايذ جذابيت ظاهريش بود که با بقيه ريشو ميشوهای اطرافش فرق داشت شايد اينکه مثل بقيه اسمهای عربی و قلمبه سلمبه نداشت نميدونم خلاصه که يجوری بود . اما از اونجايی که میدیدم هی بعضیهاشون همدیگرو حاج آقا خطاب میکنن ( فکر میکنم به شمس الواعظین می گفتن حاج آقا یا شاید هم حجاریان ) ته دلم يه حسی بود که بهم ميگفت حرفی با اونها نمیتونم داشته باشم . اینه که راهمو به طرف يه غرفه ديگه گج کردم .
تو وبلاگستان که لينکشو ديدم گاهگاهی ميرم يه سر به وبلاگش ميزنم اگه باز ببينم که داره تو هوا معلق ميزنه و نوشته هاش باز بوی هم اين ور بام هم اونور بام ميده زود يه کليک رو اون ضربدر سمت راست و تمام . یه جورایی هم ارتباط اون عکس سوسو لی با کراواتش رو تو وبلاگش با لفظ «حاج آقا» گفتنش به بعضیها نمیفهمم . بالاخره یا رومی رومی یا زنگی زنگی دیگه . اما خوب بعضی وقتها هم نوشته هاش به دل ميشينه .
امروز که وبلاگشو خوندم اين جملش «بنده خدايی نمی دانست فرق مهاجرت خواسته با تبعيد ناخواسته چيست ؟» بدجوری تکونم داد شايد حالا بتونم معنی يه بام و دو هوا نوشتنهاشو بفهمم . مدتها بود اين جمله رو در درون خودم زمزمه ميکردم اما نميتونستم بنويسمش . اما حالا نيکی نوشتتش . حالا اينجا ديگه نمايشگاه کتاب نيست وبلاگ خودمه بنابراين ميخوام بهش بگم که اين جملش رو با تمام وجودم درک ميکنم. چون فرق اون روزی که تو نمايشگاه کتاب تهران با سروگردن افراشته راه ميرفت و نگاه مشتاق همه دختر و پسر دانشجوی تهران رو به دنبال خودش میکشید با این اوضاعی که میگه « این درد از آن بابت بود که همیشه ادعا می‌کردم که هرکسی باید کاری بکند که دوست دارد. وقتی مجبور می‌شوی دست به کاری بزنی که در کابوس‌هایت هم نمی‌دیدی، آن وقت است که با وآقعیت‌های تلخ آشنا می‌شوی.» رو الان دیگه خیلی خوب میفهمم . خوب میفهمم فرق بین تبعید نا خواسته با مهاجرت خواسته چیه ؟ کسی که تصمیم میگیره مهاجرت کنه یعنی اینکه مدتها قبل به این موضوع فکر کرده . همه چیزو سبک سنگین کرده . با دوست و آشناهاش حسابی خداحافظی کرده . عزیزانشو محکم بغل کرده و فشار داده و بوسیدتشون . وسایل مورد علاقشو جمع کرده تو چمدونش . مهمتر ازهمه اینکه خودش تصمیم به مهاجرت گرفته . یعنی یا فکر کرده که تو مملکت خودش هم داره با سختی زندگی میکنه پس چیزی برای از دست دادن نداره که خوب این سختی رو میره تو خارج از مملکت خودش میکشه که حداقل امیدی به آیندش هم داشته باشه یا اینکه اونقدر تو این مدتی که به مهاجرت فکر میکرده کوله بارش رو از هر لحاظ مادی و معنوی پر کرده که وقتی مهاجرت میکنه تو غربت فرصت اینو داره که بگرده و یه کاروموقعیتی مناسب با خواسته های خودش پیدا کنه .
وقتی برای مسافرت تفريحی يا مهاجرت ميای هروقت صحبت از ايران ميشه حسابی پاتو ميندازی رو پات و ژست ميای و از ايران و ايرانی بودن دفاع ميکنی يه جوری هم حتی تو حرفات همه بدبختيها رو ميندازی گردن انگليس و آمريکا و غرب و با افاده به اون غربيه که داری باهاش بحث ميکنی ميگی که بابا بدبختی ما به خاطر گرسنگی و گدا بودن شما غربيهاست که همش چشم دوختين به ايران ثروتمند ما ميخواين نفت و گازمون رو غارت کنين . دست از سر ما بردارين اييشششششش ! اما وقتی اومدی که بمونی و جايی برای برگشت نداری ديگه هروقت بحث و صحبت اينجورچيرا ميشه مجبوری که آروم سرتو فروببری و دم نزنی چون اون سختيهای تو صف اداره مهاجرت و بدوبدوهاش و کشيدی و نميخوای که به خاطر دو تا حرفت يه مهر تو پاست بزنن و بهت بگن خوش اومدی . وقتی تو مملکت خودتی اگه برای مصاحبه ميری وارد اتاق آقای مديرعامل که ميشی رزومتو که ميبينه و يه نگاه به پالتو و کيف و کفشت ميندازه و احتمالا سوييچ ماشينت خودش ميفهمه که بايد چه حقوقی و پستی رو برات در نظر بگيره . در مورد کار پدرت و اسم معرفت و چند تا چيز ديگه هم که سوال ميکنه ديگه خيال دوتا تون از مصاحبه راحت ميشه . اما اينجا ميمونی که چکار کنی اگه بخوای با سرووضع درست و حسابی و رزومه پربار بری برای مصاحبه که به قول نيک آهنگ خيلی راحت بهت ميگن I am sorry, You are Over Qualified Madam . حالا هر چی با خودت کلنجار ميری که بهش خواست ته دلتو بگی که بابا من راضيم با اين شرايط و موقعيتی که شما آگهی کرده بودين خواهشا منو over qualified نبين نميشه که نميشه . بعدشم اگه بخوای مدل ديگه ای بری مصاحبه که اصلا حالت از خودت و کارو زندگی و همه چيز بد ميشه .
خلاصه همه اينا رو گفتم که به نيک آهنگ بگم دنبال همذات پنداری تو حنيف و امثال اونا نگرد که شماها اگه اين سختيها رو هم ميکشيد بالاخره شايد يه جورايی دارين تاوان کارايی رو که کردين پس ميدين
پ.ن : به دوستانی که مدتها تو ایران نبودن باید بگم که من خيلی ديده بودم که همين دوم خرداديهايی که امروز ادای روشنفکرهای تبعيدی رو در ميارن اونروزها چطور بهم ميگفتن حاج آقا حاج آقا ! حالا برای ما کراوات ميزنن و اينوری شدن
.
پ.پ.ن : به عنوان يه انسان آزاد اينو ميفهمم که هر کسی حق داره انتخاب کنه چی بپوشه يا چجوری صحبت که يا تو وبلاگش چی بنويسه . اما من هميشه با يک بوم و دو هوا بودن آدمها مشکل داشتم و دارم . اينجا هم وبلاگ خودمه دوست داشتم تنفرم رو از اين تضادها بيان کنم .



This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com