من از اون دسته آدمهايی هستم که به رويا داشتن و به روياها فکر کردن و تلاش برای تحقق روياها اعتقاد داشتم . . . خيلی وقتها سرسختی نشون دادم و وا ندادم تا نذارم برعکس اين بهم ثابت بشه که اونی که تو ذهنمه و ايده آله کشکه . . . به پاس اين وفاداری سرسختانه هم که شده بايد تا حالا مزدش عایدم میشد ....اما ديگه به اين نتيجه رسيدم که واقعيت چيزی جدای از داستان ذهنيات منه و من کلاهم پس معرکه است ....حسابی هم پس معرکه است . اين حس و فکر کردن به اين موضوع در روزهای اخير با خوندن خزعبلاتی به نام کتابهای پائولو کوئيلو که همه داستانهاش داستان آدمهاييه که جاده سانتياگو رو با جون کندن ميرن و آخرش هم هميشه بطرز کشککی همه چيز درست ميشه ، شدت گرفته . یه زمانی از کتابهاش خوشم میومد و بهم انرژی مثبت برای امیدوار موندن میداد...اما اینروزها حالم از دیدن کتابهاش تو قفسه کتابها گرفته میشه . از اينکه هميشه فقط تو داستانها همه چيز قشنگ تموم ميشه و الکی تو رو اميدوار ميکنن بدم مياد . . . نوشته شده : ساعت دو نیم صبح شنبه تعطيل در حال زدن بی خوابی به کله مبارک !
|
![]() |
آخرÙ٠٠طاÙب
اسکارلتدوستانمWholinkstome بایگانی
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
آوریل 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
سپتامبر 2008
ژانویهٔ 2009
آوریل 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
|