در راستای تقويت زندگی فرهنگی رفتم و ولخرجی کردم يه DVD Player سوپر پاور خريدم که شروع کنم به فيلم نگاه کردن. آخه دیدن فیلم با نت بوک مکافاتیه . اولين فيلمی که ديدم ( داوينچی کد) ه . پارسال مخصوصا نرفتم سینما ببینمش چون میخواستم اول کتابش رو بخونم . کتاب ترجمه فارسيش رو تازه تموم کردم ، با اينکه اکثرا کتابها بهتر از فیلمها هستن اما من فیلم داوینچی کد رو هم خیلی دوست داشتم . به نظرم تمام جزییات مهم کتاب رو به خوبی به نمایش در آورده بود. چیزی که بعد از دیدن فیلم همش ذهنم رو به خودش مشغول کرده شخصیت (سیلاس) هست . سیلاس عضو فرقه اپوس دی هست که در واقع خودش رو خدمتگزار کلیسا میدونه و از روی تعصب دگم و کورکورانه دست به هر کاری میزنه به خیال اینکه داره به کلیسا و مسیحیت خدمت میکنه. تا جایی که حتی راهبه بیگناه یک کلیسا رو میکشه تا مثلا جای جام مقدس رو که کلیسا دنبالشه پیدا کنه . وقتی کتاب رو میخوندم سیلاس به نظرم یه آدم زال و خپل و وحشتناک اومد اما تو فیلم یه آدم جوون لاغر اندام و نحیف که آدم دلش براش میسوزه اومد. اون صحنه هایی که به خودش تازیانه میزنه تا مثلا عبادت کنه به شدت تن آدم رو مور مور میکنه . خرافات و گم شدن در مذهب بدون بکارگیری فکر به چه کارها که آدم رو وادار نمیکنه ؟ شاید ما بر خلاف غربیها به فراخور شرقی بودنمون با مذهبیهای دگم و بی منطق مسیحیت آشنایی نداشته باشیم اما خوندن داوینچی کد به آدم یادآوری میکنه که تعصب و دخالت دادن هردینی تو تمام امور مخصوصا سیاست و مادیات آدمها رو به فساد میکشونه . حوادث تاریخی زیادی در دین مسیحیت مثل وقایع انگیزیسیون و همین ماجراهای واتیکان نمونه هایی از این دست هستند. تو همین فکرها هستم که اخبار وقایع پاکستان که یه سری آدم کم عقل که عرضه فراهم کردن ابتدایی ترین امکانات زندگی مثل بهداشت روزانه و یه سر پناه تروتمیز برای خودشون رو ندارن اونوقت میان میرن بمب گذاری انتحاری میکنن و ۲۰۰ نفر رو به کشتن میدن که مثلا چرا بی نظیر بوتو برگشته به پاکستان و اینا رگ غیرتشون زده بالا. یا این عراقیها که حالا آمریکا به واسطه پر کردن جیب خودش بهشون یه ذره آزادی داده از زیر یو غ اون صدام حسین دیکتاتور و پسراش خلاص شدن حالا عوض اینکه از این شرایط نهایت استفاده رو ببرن و به پیشرفت فردی او اجتماعی خودشون کمک کنن همش این گروه افتاده به جون اون گروه ، یه روز اینوریها میزنن اون شهر رو خراب میکنن ، فردا اونوریها میزنن این یکی شهر رو داغون میکنن . . . همش هم به اسم الله و دین و مذهب . . . به نظر من این آدمها فرسنگها از خدا دورن . خدای من خدای خوبیها و خوش گذرونیهاست . من وقتی خوشحالترم و حال و روزم بهتره خودم رو بیشتر به خدا نزدیک میدونم تا وقت گرفتاری و بدبختی. من نمیتونم بفهمم آدم چرا باید به خودش زجر بده و ریاضت بکشه که نشون بده به خدا نزدیکه . . . خدای من وقتی دارم کیف میکنم و خوش میگذرونم از من راضیتره تا بخوام به خودم زجر بدم . خدا من رو آفریده تا من لذت زندگی رو بچشم . . . شاید برای همین بوده که از بچگی نمیفهمیدم چرا باید صبح زود پاشم و به خودم سختی بدم نماز بخونم . همیشه وقتی از خواب پا میشم و شنگولم شروع میکنم با خدا حرف زدن . وقتی شبها تو تختم راحت دراز کشیدم و دارم میخوابم با خدا حرف میزنم و کارهای روزانه ام رو با هاش مرور میکنم و ازش میخوام برای سلامتی عزیزانم و پیشرفت کارهای فردام بهم نیرو بده و کمک کنه
|
![]() |
آخرÙ٠٠طاÙب
اسکارلتدوستانمWholinkstome بایگانی
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
آوریل 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
سپتامبر 2008
ژانویهٔ 2009
آوریل 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
|