<$BlogRSDUrl$>

 




کتاب <خنده در تاريکی> نوشته ولادمیر ناباکوف رو تموم کردم . در شرايطی که مجبور بودم شب تا صبح رو بيدار بمونم و پلک نزنم اين داستان وسيله خوبی بود برای اينکه داستان رو با هيجان دنبال کنم اما از طرفی هم ماجراهای اعصاب خورد کن کتاب حسابی اعصابم رو خط خطی کرد . البته خط خطی شدن اعصاب من نوعی و کلا هر آدم دیگه ای تا حدی بستگی به روحیه خود آدم و برداشتهای متفاوت از داستان هم داره. به نظرم داستان بدون نتيجه گيری خاصی تموم ميشه و فقط خيلی کليشه ای ميخواد بگه که خيانت بده و آدم خيانتکار در نهايت به بيراهه تاريکی ميرسه . خوب در اينکه خيانت بده شکی نيست اما من بيشتر دلم ميخواد يه نويسنده شرح بده که اصلا چرا خيانت رخ ميده و اگه فکرش ميافته تو سر يک مرد يا زن ، حالا چه کار بايد کرد ؟ منظورم اينه که من اصلا با خوندن کتاب چيزی ياد نگرفتم که اگه خودم يا پارتنرم در موقعيت خيانت قرار گرفتيم چه کار بايد کرد تا از طرفی افسار کنترل زندگی رو از دست ندی و در نهايت به بيراهه نرسی و از طرفی بدونی که با اون حس قوی و کشش مغناطيسی خيانت چجوری بايد برخورد کنی ؟ آيا بايد بهش پاسخ مثبت بدی تا سرخورده نشی يا اينکه بايد حس رو در خودت خفه کنی و به انتظار بشينی که دوباره در يه جای ديگه و از يه جای ديگه عود کنه ؟ البته قرار نیست هر کتابی به تمام سوالهای آدم از جنس موضوع داستان پاسخ بده اما نمیدونم چرا من انتظار داشتم حواب سوالهای بالا رو حد اقل از دیدگاه نویسنده این کتاب بدونم.

داستان به شدت تو رو میبره تو موضع ضعف و ترحم برای آلبینوس و خانوادش - از طرفی یاد آوری این نکته تلخ که اکه یک زن فقرو جاه طلبی رو یکجا با هم داشته باشه خیلی راحت میتونه تبدیل به شیطون بشه . ضمنا داستان اصلا تکلیف آدم مشمئز کننده و اعصاب خوردکنی مثل رکس رو که اگه دستام میرسید خودم میکشتمش -:) معلوم نکرده.

با خوندن این کتاب یه حس دیگه ای در من تقویت شد که قبلا خودم در زندگی واقعی اطرافیانم و بطور تجربی بهش رسیده بودم :
و اونم اينه که مردها وقتی در سنین میانسالی معروف معشوقه ميگيرن ، اگه همسرشون زن خونه و زندگی باشه و آدم خوبی باشه ( اما همسر خوبی نباشه) بندرت حاضر به طلاق و جدايی ميشن . چون به هم زدن يه خونه و زندگی که ارکانش به ظاهر درست سرجاشه اگه توجيه منطقی و عامه پسند نداشته باشه انجام دادنش خيلی سخته . اما اگه مردی که معشوقه گرفته همسرش علاوه براينکه همسر خوبی نيست (آدم خوبی هم نباشه ) و بهونه های زيادی دست شوهرش داده باشه برای طلاق ، خوب بهم زدن زندگی برای اون مرد راحتتر ميشه . شاید این بتونه جواب سوالی باشه که چرا بعضی مردها بعد از معشوقه گرفتن زود خونه و زندگیشون رو ول میکنن ولی بعضیها تا سالها همچنان به مثال معروف (You can taste outside, but you should always eat inside) پایبندن و دو تا زندگی دارن . یکی در بیرون از خونه و یکی در داخل خونه . . .



This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com