<$BlogRSDUrl$>

 



شايد بهتر باشه اسم اين وبلاگ رو عوض کنم و بذارم (جايی برای درددل) ...... چون درست وقتايی که خيلی لجم ميگيره از چيزی يا خيلی ناراحت يا خيلی خوشحالم دوست دارم اينجا بنويسم . اين لحظه ها شايد درصد زيادی از لحظه های زندگيم نباشن ...اما درست همين لحظاته که دوست دارم بنويسم و خودمو بريزم بيرون و کامنتهای ديگران رو بخونم ... ديگرانی که من رو نميشناسن يا اگر هم ميشناسن اونقدر بهشون نزديکم که آدرس اينجا رو بهشون دادم .





يه اخلاق خيلی بدی پدر من داشته هميشه که وقتی عصبی ميشه و پشت تلفن کار به بحث ميکشه گوشی رو قطع ميکنه ! من تو اين لحظه ها احساس ميکنم يه کشيده محکم خورده تو صورتم . يه جايی به یه نوشته ای در مورد آداب معاشرت برخوردم که نوشته بود هيچوقت گوشی رو وقتی کسی داره حرف ميزنه قطع نکنين ... اين کار مثل اين ميمونه که زدين در گوش طرف ..... انگليسيش دقيقا اين بود : Never hang up the phone on some one, it's like you slap them on the face



به هر حال مثل اینکه این اخلاق بد به برادرهام هم منتقل شده و در طول این هفته سر یه دعوای مفصل خانوادگی هر سه تای اینها در سه روز مختلف تلفن رو از راه دور رو من قطع کردن .... اونقدر دلم از همشون گرفته الان مخصوصا از پدرم و برادر کوچیکه که فکر میکنم دلم میخواد دیگه تا آخر عمر ریختشون رو نبینم .












This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com