<$BlogRSDUrl$>

 





ثواب داره ، يکی به من لينک دادن رو ياد بده انصافا ! نه لينک گذاشتن آدرس وبلاگها اون بغل رو بلدم و نه اينکه به يه نوشته يا متن لينک بدم . نگين برو فلان راهنما رو بخون و ياد بگير و اين حرفها ! هزار بار تا حالا رفتم راهنما يی رو که تو وبلاگ هاله هست خوندم و همه اون کارها رو هم انجام دادم . اما نشده !! ! خواهش میکنم یه خیر پیدا بشه . . . .

مثلا اگه بلد بودم لينک بدم ، الان چکار ميکردم ؟

- اول اينکه يه لينک به اين خانوم خانوما (ژرفا جونم ) ميدادم که پذيرشش از دانشگاه پلی تکنيک ميلان اومده تو همون رشته ای که خودش دوست داره . آی خوشحال شدم ، آی خوشحال شدم که نگو ! ايشالا مبارکش باشه . من خيلی دوست دارم موفقيت آدمهايی که با پشتکارشون به اهدافشون ميرسن رو ببينم . کسايی که فعل <اراده> رو صرف ميکنن . حالا يه موقعهايی شرايط بيرونی هم به کمک آدم مياد چه بهتر . خلاصه که همزاد جان بازم تبريک !

- دوم هم به نوشته های دو سه تا از مردای < مخ معيوب > وبلاگستان که نمیخوام اسمشونو اینجا بیارم لينک ميدادم که اين شب جمعه ای يه ذره بخنديم که چجوری ميشه وقتی تو سر بعضيها به جای مغز ، آجر و سنگ و کلوخ ميريزن . این میشه که تمام هم و غم اینا تو زندگی میشه یکی دو تا منفذ و اینجور چیزا. منکه واقعا حالت اشمئزاز بهم دست داد از خوندن یکی دو تا از پاراگرافهاشون . خوشبختانه هیچوقتم خودم به اونجاها سر نمیزنم . امروز م دیدم انار و بلوط لینک داده بودن اتفاقی گذرم افتاد . آخه فکرشو بکنين اينا مثلا خبرشون يه سری هم تو مطبوعات دارن . هه هه هه ! چنان مطبوعاتی خوب همچين ادمهايی هم بايد اهلش باشن ديگه . . . خانومهای و دختر خانومهای عزيز همونکه من گفتم : لطفا فقط به فکر پيشرفت فکری ، روحی و جسمی خودتون باشين و حتی يه لحظه هم ناراحت حرفهای همچين آدمهای روان پريشی نشين . . . منم الان فقط از سر خنده و مزاح حرف اينا رو زدم يکم بخنديم . . .
اما واقعا خوشحالم ، از ته دلم خوشحالم . تو ایرانم که بودم تا حالا تو زندگيم حتی از ده متری اینجور ادمها هم رد نشدم . اکثر زندگيم تنها بودم ، اما اگه هم با کسی بودم هميشه تفکر اون ادم و شخصيتش برام قابل احترام بوده . . .





خورشيد هر کسی کجاست ؟
-
ای کاش ميتوانستم
- يک لحظه ميتوانستم ايکاش
-بر شانه های خود بنشانم
- اين خلق بی شمار را ،
- گرد حباب خاک بگردانم
- تا با دو چشم خويش ببينند که خورشيدشان کجاست !
(شاملو)



خیلی دلم میخواد بتونم افکارم رو منسجم کنم تا بتونم راجع به پست جدید انار که ظاهرا تبدیل به مهج ترین بحث وبلاگستان شده یه چیزی بنویسم که واقعا حرف دلمه . اما به دلیل کمبود وقتی که این روزا دارم ذهنم خیلی قاطی پاتیه . اما سعی میکنم مهمترینها رو اینجا بنویسم :

من مجبور شدم که از ايران بيام بيرون ، خيلی هم سختی کشيدم . چون تو يه خانواده خيلی وابسته و عاطفی بزرگ شدم . خروج من به عنوان اولين فرزند خانواده برای خودم و خانوادم خيلی سخت بود . مخصوصا با شرايط روحی که من داشتم اينجا کارم تا مدتها فقط گريه و زاری بود . . . اما وقتی از ايران اومده بودم بيرون اونقدر از شرايط ايران خاطرات بد توی ذهنم بود که همونها منو مقاوم ميکرد که شرايط سخت اينجا رو تحمل کنم . . . چون ميدونستم که ديگه ايران جای من نيست . شاید اینجا هم جای من نباشه یا خیلی جاهای دیگه . اما میدونم که جای من هر جا باشه ایران نیست . نميگم من تافته جدا بافته ام . حرف من اينه که من تو اون قالب نميگنجيدم . . . حالا چرا ؟

واقعيت اينه که من فرزند يک پدر و مادر جوون ، روشن فکر ، درست کار و ازنظر مالی متوسط هستم . حالا بگذریم از اینکه پدرومادر منهم اگه مثل خیلیهای دیگه که الان تو ایران اینکار رو میکنن اگه ميخواستن از اصول انسانی خودشون بگذرن ما الان جز. به اصطلاح آدم پولدارها بوديم . . . اما من از نظر بلوغ فکری به جايی رسيده بودم که ميديدم به عنوان يه آدم جوون که داره پايه های زندگيش رو ميسازه دارم تمام تلاشم رو ميکنم اما هرچقدر هم که بدوم باز هم نخواهم تونست امکانات يه زندگی مرفه رو داشته باشم . در صورتيکه من اين حق رو برای خودم ميديدم . هميشه آدم درس خونی بودم ، از سن کم و از زمان دانشجوييم کار هم ميکردم و هميشه هم تو محل کارم از م راضی بودن . اما باز هم اگه ميخواستم خودم رو با دوست بغل دستيم که پدرشون رسما دزد و کلاهبردار تشريف دارن ( اما تو ايران اين کارها الان زرنگی و با عرضه بودن محسوب ميشه ) مقايسه کنم ميديدم که تا ۲۰۰ سال ديگه هم به اون نميرسم . خوب خيلی واضحه برای اينکه تو اون جامعه «شايسته سالاري» اصلا مفهومی نداره . امکان داره تا يه حدی بتونی براساس لیاقتهای فردی خودت پيشرفت کنی اما من ذاتا آدم ايده آليست و کمال گرايی هستم ، با خودم دو دو تا چهار تا کردم ديديم با شرايط اجتماعی ايران اگه بخوام از اصول فردی خودم هم سرپیچی نکنم هرگز به اون سطح و مدل ايده آل زندگی خودم نخواهم رسيد . تلاش فرديم مشمول هزار تا ضابطه و رابطه معيوب خواهد بود. ..

يکی ديگه از دلايلی که تو ايران احساس ناراحتی ميکردم اين بود که هميشه دلم ميخواسته ازدواجم برا م يه معنی قشنگ داشته باشه . وقتی ازدواج کنم که قبلش خيلی چيزا رو تجربه کرده باشم ، با شريک زندگيم تنها زندگی کرده باشم ، مسافرتهام رو رفته باشم ، با يه فکر باز و از سر انتخاب و آگاهی تصميم بگيرم نه فقط برا اساس هزارتا اجبار و عرف اجتماعی و غيره . . . پدرومادرم از اول ما بچه ها رو خيلی آزاد و راحت بار آورده بودن و بهمون ياد داده بودن که تحت هيچ عنوان استقلال و علايق خودمون رو از دست نديم . خوب حالا ما بچه ها بزرگ شده بوديم و هر کدوممون دلمون ميخواست اونطوری زندگی کنيم که فکر ميکنيم درسته . اما همه اينها ادامه دادنش زير يه سقف و در يه خونه ممکن نبود . با اينکه عاشق خانوادم بودم و تک تکشون رو میپرستیدم اما دلم ميخواست يه آپارتمان کوچيک برای خودم داشته باشم ، کار کنم و زحمت بکشم و از آزاديم لذت ببرم . اما اگه ميخواستم اين کار رو تو ايران بکنم همه مردم از اطرافيان خودم گرفته تا غریبه ها یا میخواستن فکر کنن که من یه دختر (؟​) هستم یا اینکه از خونمون فراری شدم . در صورتیکه هیچ کدوم اینا نبود . من فقط میخواستم روش زندگیم رو خودم انتخاب کنم .

تمام این مواردی که گفتم همش دغدغه ذهنم بود و ریز ریز آزارم میداد و باعث شده بود که همش به مهاجرت فکر میکردم . اما دلیل مهمتر و محکمتری که باعث شد دیگه صد در صد مطمئن شدم که باید برم وقتی بود که بر خلاف سالها قبل که همش ما ایرانیها عادت کردیم هرچیزی رو بندازیم گردن حکومت و دولتمون و بگیم که ما ایرانیها الیم و بلیم و ما نوه داریوشیم و ... وقتی وارد فعالیتهای اجتماعیم شدم و با آدمهای بیشتری از دختر و پسر و پیر و جوون معاشر شدم یواش یواش پی به خراب بودن پایه های رفتارهای فردی و عادتهای فرهنگی غلط و کلیشه های دگم و عقب افتاده بردم . آدم مریض احوال و حسود و عقده ای و فضول زیاد دیدم . خیلی زیاد ! اوایلش درک این مساله برام خیلی سخت بود . اینکه به خودم بقبولونم هر موفقیت کوچیکی که با تلاش خودم به دست میارم مجبور میشم به خاطر حسادتها و انرژیهای منفی که اطرافیان میفرستند اون موفقیت رو تو هزار تا پستو قایم کنم . . . خسته بودم از اینکه من کار به کار دیگران نداشتم و دیگران کار به کارم داشتن . چند سال طول کشید که از درون به این باور رسیدم که از عادتها و رفتار مردم خسته ام . شاید هم نشه مردم رو مقصر دونست . مردم خود منم ، خود تویی . بالاخره این عادتها یه شبه به وجود نیومده که یه شبه هم از بین بره . فهمیدم که نه یه انقلاب توسط یه ناجی و نه یه معجزه و نه هزار تا خرافات مزخرف دیگه که سالها تو گوشمون کردن هیچکدوم اینها نمیتونن کشور من رو از این اوضاع نا بسامانی که داره نجات بده . باید خود آدمها بخواهیم و از خودمون شروع کنیم . باید فرهنگ سازی بشه ، نمیدونم چند صد سال طول میکشه تا مردم ایران بفهمن که مذهب نباید از کلی ترین مسائلشون تا جزییات رختخوابشون رو هم براشون تعیین کنه . نمیدونم چند صد سال طول میکشه که تو کشورمون تلاش و تدبیر و استقلا ل فکری «ارزش» شناخته بشه و دزدی و رشوه و فساد اداری و اخلاقی «ضد ارزش » تعریف بشه . حالا منکه نمیتونستم همه مردم رو عوض کنم ، نباید هم این کار رو میکردم . برای همین تصمیم گرفتم برای زندگیم یه کاری انجام بدم . بلند شم و شروع کنم بیام بیرون و برم دنبال آرزوها م . دنبال آرزوهای بزرگ و کوچیکم . ..

در اخر این رو هم بگم که من از یک فامیل و یه خانواده خیلی ناسیونالیست بیرون اومدم . عاشق ایران بودم و فکر میکنم سرزمین مادری هر کسی همیشه با هاشه . چه بخواد و چه نخواد . احترام و تلاش برای سربلندی اسم سرزمین مادریم در واقع احترام به خود منه . هیچوقت یادم نمیره تو همین شهری که الان هستم یه بار یه نقشه رو تو روزنامه دیدم که نوشته بود خلیج عربی ! ناخود آگاه بغضم گرفت و میخواستم گریه کنم . ازاینکه نمیتونستم اعتراض کنم و بگم که اینجا اسمش خلیج فارسه . تمام روز رو مثل مرغ سرکنده بودم از شدت حرص . اما الان که از اون موقع گذشته میبینم این شهر به من آرامشی رو داده که هیچکدوم از شهرهای خلیج فارس ندادن .
هنوزم وقتی آهنگ ای ایران محمد نوری رو گوش میکنم دلم میلرزه . هنوزم اونقدر برای تیم فوتبال ایران جیغ میکشم که تا دو روز صدام میگیره . اما واقعیتش اینه که اگه یه روزی بخوام پامو بذارم ایران فقط و فقط برای دیدن خانوادم خواهد بود . همین و بس ! اونجا هیچ چیزی وجود نداره که من دلم براش تنگ شده باشه . خاطره های زشت و بد و موانع فرهنگی و اجتماعی ای که ته ذهنم جا خشک کردن اونقدر زیاد هستن که حالا حالا ها حتی دلم نمیخواد به ایران فکر کنم . اونقدر از تقلیدهای کورکورانه و حرکتهای بدون فکر مردم آزار دیدم که یاد اوریش هم تنمو مورمور میکنه . . . الان که کم کم دارم به اینجا عادت میکنم میبینم اینجا رو دوست دارم ، احساس راحتی بیشتری دارم . اعتماد به نفسم بیشتر میشه وقتی میبینم بغل دستیم هم که پیش منه داره مثل من کار میکنه ، درس میخونه و تلاش میکنه تا بتونه زندگیش رو جلو ببره . خوشحالم از اینکه میبینم اجتماعم داره بهم دیسیپلین و احترام اجتماعی رو یاد میده ، نه دروغ و فریب و کج روی . حالم خوبه وقتی میبینم کسی نیست که هی به مامانم بگه ماشالله دخترت خوشگله و خوشتیپه پس چرا تا حالا ازدواج نکرده ؟ و خیلی چیزای دیگه . . . . . . .

اینایی که گفتم فقط دلایل شخصی من هستن . من برای زندگیم هدف داشتم ، میدونستم خواسته هام چیه و میدونستم در ایران اون خواسته ها عملی نخواهد شد ! برای همین از مهاجرتم خوشحالم . شاید اگه شرایط طور دیگه ای بود منهم طور دیگه ای فکر میکردم . من تو ایران میشناسم کسایی رو که خیلی خوشبخت و موفق دارن زندگی میکنن و اصلا هم دلشون نمیخواد که بیان بیرون . کسایی رو هم اینجا میشناسم که حال و روز خوشی ندارن و روزی هزار بار آرزو میکنن که برگردن . بنا براین نمیشه یه نسخه کلی برای همه پیچید . یه جورایی هم فکر میکنم ماها که به قول معروف اینور آبیم زیاد نباید از بدیهای ایران بگیم چون این مثل یجور سمپاشی میمونه برای دوستامون که تو ایران هستن . امکان داره به نا امیدیشون بیشتر دامن زده بشه و این خیلی بده .همه هم که امکان این رو ندارن که ببندن پاشن بیان . ....من فکر میکنم اگه کسی تو ایران زندگی راحتی داره و محدودیتهای اجتماعی آزارش نمیده اشتباه محضه که پاشو بذاره بیرون . چون اینجا مثل اون تنبل خونه ای که ما تو ایران میبینیم نیست . همش کار ه و بدو بدو و تلاش برای بقا ! اما اگه از اون گروه و طبقه ای هستین که بهتون ارث و میراثی نرسیده و امیدتون هم به املاک باد آورده درو تخته ای پدرومادر یا همسرتون نیست و آمادگی جنگندگی و تلاش رو در خودتون میبینین اینجا جا برای فکر کردن و تصمیم گرفتن داره . . . .







خيلی ناراحتم برای مشکلاتی که برای تجمع هفت تير پيش اومده . اما خوب نميتونم و نمیخوام راجع بهش بنويسم ، از طرفی هم فکر ميکنم اگه تو اين اوضاع و احوال بخوام بيام از چيزای ديگه بنويسم حالا لابد ميگين بابا همسن و سالهای منو گرفتن و بردن من دارم اينجا چی ميگم واسه خودم .

من هم به عنوان يه دختر ايرانی آرزوی برابری حقوق در همه زمينه ها رو دارم . دلم ميخواد روزی برسه که قوانين اجتماعی کشور ما بر اساس رفتار و عملکرد آدمها باشه نه جنسيتشون . متاسفانه يا خوشبختانه مسير زندگيم هم يه طوری بوده که تازيانه جنس (زن) بودن رو تو ایران تو همين سن کم تجربه کردم . میگم متاسفانه چون جای آثارش هنوز درد ميکنه ، هنوز زخميم ، هنوز احساس نا امنی ميکنم . میگم خوشبختانه چون خيلی چيزا رو زودتر از همسن و سالام دستگيرم شد و باعث شد زودتر بکنم و بيام .

به نتيجه رسيدم که حالا حالا ها هيچ اميدی به هيچ نوع پيشرفت مدنی تو ايران ندارم . چون خانه از پايبست ويران است . لجم در مياد وقتی ميبينم خانم وبلاگنويسی که پارسال داشت خودشو ميکشت که الا و لله بايد همه بريم رای بديم حالا داره جيغ ميزنه که آی مردم مارو زدن و بردن و کشتن ! خوب عزيز من وقتی تو ميری به يه حکومتی که از پايه زن رو آدم حساب نميکنه رای ميدی (حالا به هر گروهی و با هر توجيحی ) ديگه بيخود الان توقع اينو داری که بری اونجا شعار بدی و اونا هم با کتک ازت پذيرايی نکنن ديگه !

به نظرم بايد کار پايه ای کرد . ما هنوز تو مملکتی هستیم که خود زنامون خود حقیقیشون رو باور ندارن و سانسور میکنن. هنوز آقا پسرای تحصیل کرده و دکترا دار ما بعد از سالها کیف و کوک از خارج بر میگردن که دختر ویرجین بگیرن . هر کسی بايد از خودش شروع کنه ، من دختر جوون بايد اونقدر رو خودم کار کنم و پايه های استقلالم رو محکم کنم که هيچ مردی اجازه نداشته باشه که بخواد حق منو پايمال کنه . راهشم اينه که به خواستها و تمايلات خودم ارزش بذارم . من به زن بودنم افتخار ميکنم و مرد زندگيم رو خودم انتخاب ميکنم و تا هروقتی که خودم خواستم باهاش ميمونم . دفاع از حقوق زنان فقط این نیست که برم شعار بدم و کتک بخورم . میتونم اینجوری از حقم دفاع کنم که با اینکه تو ايران تو خانواده راحتی بودم و ميتونستم يه ازدواج مثلا راحت بکنم و خودمو از همه نوع زحمت و تلاش خلاص کنم . اما خودم انتخاب کردم که رو پای خودم بايستم و سختیهاشو بکشم ولی در عوض اگه يه روز خواستم با کسی ازدواج کنم همسر انتخاب کنم نه سايه سر !

از صميم قلبم برای کسانی که تو تجمع اخير کتک خوردن و دستگير شدن ناراحتم ، شجاعتشون رو تحسين ميکنم و اميدوارم هرچه زودتر ازاد بشن مخصوصا اون کسايی که آدمهای معروفی نيستن و امکان داره بی نام و نشون دستگير شده باشن . عصری داشتم ميومدم خونه ديدم يه دختر فيلیپينی که کارگر خونه همسايمونه از در اومد بيرون ، دوست پسرش اومده بود دنبالش تا همديگرو ديدن حالا لب و لوب بازی نکن و کی بکن . يهو دلم گرفت برای اون دختر ای نوجوون و جوون ايرانی که حق ندارن بذارن احساسشون نفس بکشه . در صورتيکه اينجا يه دختر فيلیپينی فقير داره از دو روز زندگيش نهايت استفاده رو ميبره . اما با همه اينها معتقدم که اين شلوغ بازيها و تجمع ها برای سطح درک کشور ما خيلی بالاست هنوز . من اسمهای خيلی از سردمداران اين تجمع رو تو بلاگستان خوندم . جنبش زنانی که فعالينش روزنامه نگارهای زنی باشن که برای خاتمی که ۸ سال بهشون دهن کجی کرد دوباره پارسال جشن چلچراغ گرفتن ، به درد من نميخوره . کم هوشتر از اونی هستن که من بخوام دنباله روی اونها باشم . اما نباید نا امید بشم . حالا که من خط مشی کلی زنان به اصطلاح فعال کشورم رو قبول ندارم پس فقط از خودم شروع ميکنم . نباید بیکار بشینم . خودمو ميسازم ، خودمو قوی ميکنم تا بتونم حقی رو که مملکتم و اجتماعم به من نداده خودم به دست بيارم . . .






رسما تزوليدن به تزلمون !​​ !​ !

اونقدر جبغ زدم صدام گرفته ! حالا من موندم و يه صورت رنگی و يه پرچم ايران چروکيده و يه آبروی رفته پيش بروبچه های خارجکی که اينهمه پيششون کری خونده بودم . لجم از اين ميگيره که بازی رو مفتی مفتی باختيم .

اما عيب نداره ، فردا هم روز ديگری است ! فدای سر من و تو ! به اميد روزهای بهتر . . . . . . . .






به به جام جهانی رو بگو !

- آلمان جونم که کاستاريکا رو حسابی خجالت داد ! یه ذره کلینز من عزیزم از دست این مطبوعاتچیهای آلمان نفس بکشه ! فعلا !!!!!!!

- لهستان و بگو از اکوادور باخت ! به جان خودم این تیمهای آمریکای جنوبی و آفریقایی یهو بد خطرناک میشن ! خدا به دادمون برسه با اون آنگولا ! به قول مش قاسم یا خود خدا کمکمون کن !


امشبم که آخ آخ !

دی دی ری دی دیب دیب ایران !

دی دی ری دی دیب دیب ایران !

دی دی ری دی دیب دیب ایران !

دی دی ری دی دیب دیب ایران !

دی دی ری دی دیب دیب ایران !

دی دی ری دی دیب دیب ایران !









من الان دوشبه چراغ آباژورم (آواژورم ) سوخته و شبا تو تاریکی میشینم . الان دارم توتاریکی و با نور شمع رو کیبورد مشکی تایپ میکنم ! خوب چکار کنم بلد نیستم لامپشو عوض کنم . پیچ گوشتی ندارم . اومدم هی باهاش ور رفتم که باز ش کنم نشد . منم از لجم با لگد زدم پرتش کردم یه گوشه !

ميگما بهتون گفتم که رفتم عضو سالن زيبايی شدم برای ۶ ماه که هر هفته ميرم موهامو براشينگ ميکنم و مانيکور و پديکور و ماساژ و . . . به جان خودم به همه خانومها و دختر خانومها پيشنهاد ميکنم اين کار و بکنيد ! از نون شب واجبتره ! عجيب اعتماد به نفس آدم رو ميبره بالا . اينکه هر جا ميری همه از زيبايی و مرتب بودنت تعريف کنن خيلی تو روحيه آدم تاثیر داره .

من عاشق شدم
عشق زمينی !
عشق آدميزاد به آدميزاد *


*این تيکه برگرفته از فيلم شام آخر هست . اونجايی که کتايون رياحی اين جمله ها رو روی برگه برای حراست دانشگاه مينويسه .
==============================
بعدا اضافه شد :

پست آخر ژرفا خانوم گل برای من نوشته شده ! مرسی خانوم گل . چشم ، سعی ميکنم هميشه يه ابروم رو بدم بالا و اون لبخند ی رو که گفتی بزنم -:)

آره خيليا اسکارلت رو دوست دارن و دلشون ميخواد جای اون باشن ، خيليا ! اما اون انرژی مهار نشدنی ، اون حس خواستن بی پايان ، اون پريودهای سينوسی روحی ، اون هيجانهای روحی و اون پيج و تاب خوردنهای وقت و بی وقت انرژیی از اسکارلت ميگيره که هيچوقت تمام و کمال احساس خوشبختی نميکنه . اگه يه بار ديگه بخوام به دنيا بيام دلم نميخواد مدل اسکارلت به دنيا بيام ، خسته شدم ! خيلی خسته ! اما خوب الان که تو اين دنيا هستم اگه ازم بپرسن دلت ميخواد جای کی باشی ؟ ميگم جای خودم ! جای خودم با همه خوبيها و بديهام . با همه آرامشها و تشويشهام . تو همين نقطه از زمين که الان نشستم و دارم وبلاگ مينويسم و جواب ژرفا رو ميدم . تو همين لحظه که منتظر دو تا مهمون عزيزم که پس فردا ميخوان بيان پيشم . تو همين لحظه که به خوشيهايي که داشتم فکر ميکنم و حسرت چيزايی رو که ندارم ميخورم . . .

اما اينا رو ولش کن ، فعلا خودم و خودت و مهمونامو و جام جهانی و اشلی جونم و اين سالادی رو که درست کردم و دارم ميخورم و
عشقه ! راجع به بقیشم بعدا فکر ميکنم . فردا نه ها ، همون وقتی که خودم میدونم و قرارشو از قبل با خودم گذاشتم -:)





This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com