<$BlogRSDUrl$>

 


کار تیمی 

برای اين ترم يه موضوع Reserach Proposal برداشتم که عنوانش هست ( چرا سازمانهای ايرانی تو کار تيمی ضعيف هستن ؟ ) اين دغدغه ای بوده که من هميشه در طول مدت زندگيم در ايران چه تو محل کارم چه تو دانشگاه و NGO هايی که فعاليت ميکردم داشتم . يعنی يه جورايی فکر ميکنم اينکه ما تو هيچی به هيچ جا نرسيديم دليليش همينه که کار تيمی رو نه بلديم و نه اگه بلد هم هستيم غرضها تنبلیها ٬و عقده های شخصيمون بهمون اجازه ميده يه عضو فعال برای تيممون باشيم . هميشه فردگرايی و حصول آرمانهای فردی رو به خواستهای تيمی ترجيح داديم . مطالعه تاريخ اجتماعی٬ سیاسی ٬فرهنگی و حتی ورزشیمون هم این مساله رو بهمون ثابت میکنه . مثلا تو ورزش ما هیچوقت تو ورزشهای تیمی قابل مقایسه با سطح قابل قبول دنیا نبودیم . تو فوتبال ٬ والیبال ٬ بسکتبال و بقیه ورزشهای تیمی ما ضعیفیم اگه هم یه موفقیتهای کوچیکی داشتیم باز هم اثر تلاش یک یا چند «فرد» و نه یک «تیم» بوده که یه چیزی برای ما داشته . مثلا همه صحنه هایی رو به یاد داریم که خداداد عزیزی یا علی دایی رگ ترکمنی یا ترکیشون گل کرده و رفتن دو تا هم گل زدن اما همیشه با رفتن و کنارگذاشته شدن اون دو سه تا مهره فردی تیم کلپس کرده . برتری ایران تو کشتی و وزنه برداری هم که کاملا معلومه فقط نتیجه استعداد و تلاش یه فردی مثل مثلا رضازاده است که پدر خودشو درمیاره تا یه وزنه بزنه که صدالبته باز هم ربطی به کار تیمی نداره . پیشینه سیاسی و فرهنگیمون هم که معلومه دیگه همیشه ما ایرونیها تک تک بلدیم حرف بزنیم و نظر بدیم و افاده بیایم اما خیلی کم تونستیم یه تیم بشیم و حرف و هدفمون رو بصورت سازماندهی شده دنبال کنیم . نمونش تو همین وبلاگستان که به نظرم نمونه بسیار واضح و کوچیکی از کل جامعه ایرانیهاست . همین چند روز پیش بود که سرزمین رویایی یه پیشنهاد برای مبارزه با فیلترینگ داد . همه فقط گفتن نه نمیشه و از این حرفها . اما اصلا هیچکدوممون نیومدیم در قالب یه تیم بشیم یه سری بریم ریشه یابی کنیم که چجوری فیلترینگ اجرا میشه یه سری دیگه بریم دنبال راهکارهای مبارزه برای فیلترینگ و یه سری دیگه هم مسوول اطلاع رسانی باشیم . هممون پراکنده یه چیزایی گفتیم و بعدشم ماجرا بدون هیچ نتیجه ای به فراموشی سپرده شد. گواه سیاسی این مساله هم واضحترینش اینه که ایران چه قبلا و چه ایران معاصر هیچوقت یه حزب حالا با هر گرایشی نداشته که بتونه چند صباحی دووم بیاره . همیشه تا یه حزبی پا گرفته و داشته به یه دستاوردهایی میرسیده اعضای اون حزب سر تمایلات و خودخواهییهای فردی و اینگه «گفتمان روشن و واضح و بدون غرض ورزی» با هم نداشتن اساس اون حزب از هم پاشیده و حزب و اعضائش با مخ خوردن زمین . احزاب پراکنده زمان انقلاب و همینطور حزب جبهه مشارکت بعد از دوم خرداد مثالهای خوبی در این زمینه هستن . مثلا جبهه مشارکتیها که ادعاشون میشد جمعی از نخبگان و اصلاح طلبان و دموکراتها هستن اصلا امروز هیچ اثری از آثارشون باقی مونده ؟ حتی یک دستاورد مثبت که بشه تو تاریخ ثبتش کرد؟ به هر حال تمام اینها با عث شد که من فارغ از هر گونه جنبه غرض ورزی و سیاسی و اجتماعی و فقط به صرف یه کار آکادمیک این موضوع رو با علاقه انتخاب کنم و دنبال پیدا کردن یه راهکارهایی برای حل این مشکل باشم . روزی که این موضوع رو انتخاب کردم با ولع تمام میخواستم و هنوز هم میخوام که یه کار اساسی و آکادمیک قوی ارائه بدم که اولا خودم به عنوان یه ایرانی و بعد هم بقیه دانشجوها و سازمانها اگه خواستن ازش استفاده کنن. زمینه تحقیق منهم فقط بررسی رفتار تیمی در سازمانها و شرکتهای ایرانی هست یعنی بررسی رفتار اجتماعی افراد . هیچ کاری هم به سیاست و ورزش و این حرفا ندارم و اصلا زمینه تحقیق من نیست . به هر حال چون خودمم ایرانی هستم خوشبختانه تونستم موافقت گروه تصویب رو تو دانشگاهمون برای این موضوع بگیرم . اما هرچی بیشتر میرم جلو بیشتر عذاب میکشم برای اینکه من تا حالا فکر میکردم ما ایرانیها احتمالا « فرد» خوبی میتونیم باشیم اما تو کار تیمی مشکل داریم . اما الان دارم متوجه میشم که اصلا ما ایرانیها حتی یه « فرد » موثر هم نمیتونیم یا نمیخواهیم که باشیم . دلیل این حرفم اینه که با هزار زور و زحمت و التماس و آشنا و پارتی تونستم چند تا لینک تو ایران پیدا کنم که مدیران ارشد شرکتها بهم اجازه دادن من یه سری چک لیست رو بین بعضی از کارکنان اون شرکتها پخش کنم و ازشون بخوام که جواب اون سوالها رو بدن . برای اینکه مطمئن باشم که پرسنل بدون دغدغه از دست دادن امنیت شغلی و با فراغ بال به سوالهام جواب بدن ازشون خواستم که اسمهاشون رو ننویسن . از کارفرما ها هم خواستم پرسنل رو متقاعد کنن که حتما به سوالها بطور دقیق و صادقانه جواب بدن چون این کار هیچ اثر منفی برای هیچکس نداره فقط میتونه کمک کنه به پیشرفت شرایط و محیط کاریشون . ظاهرا هم همه شرایط بر وفق مراد بوده و من حتی برای اینکه مطمئن بشم که روال کار داره به درستی انجام میشه یکی از اعضای خانوادم در ایران رو کلی بیچاره کردم که حتما خودش بره تو اون جلساتی که پرسنل دارن چک لیست رو پر میکنن تا اگه شبهاتی یا سوالی دارن براشون توضیح بده . خلاصه که بعد از تمام این مدت حالا که اصل چک لیستها برام ارسال شده از شدت عصبانیت دارم به خودم میپیچم ! باید باشین و ببینین که چجوری جواب سوالات رو دادن . من مخصوصا سوالها رو به صورت چهار گزینه ای مطرح نکردم و از روش Descriptive Methodology استفاده کردم تا شرکت کنندگان در نظرسنجی بتونن واقعا اون چیزایی رو که فکر میکنن تو شرکتهاشون مانع از کار تیمی میشه شرح و تو ضیح بدن . اما جوابها رو که میخونم میبینم اصلا انگار در حالی که داشتن خمیازه میکشیدن یا تلفنی داشتن با دوستاشون غیبت میکردن جواب سوالها رو دادن . بعضیها که معلومه حتی خود سوال رو یه بار تا آخر کامل نخوندن چون جوابی که نوشتن اصلا ربطی به موضوع نداره . این موضوع خیلی لجمو درآورده چون مثلا افرادی که تو این نظر سنجی بودن از مدیران تحصیلکرده و جوون و نیروی فعال کاری شرکتهای خودشون بودن . وقتی این قشر اینقدر سطحی رفتار کنن وای به حال بقیه افراد . من فکر میکردم هر گونه راه در روی احتمالی برای پاسخ دهندگان رو بستم مثلا اینکه قبلا براشون توضح داده بودم که این کار حاصلش هرچی که باشه نتیجه تلاش شبانه روزی من خواهد بود که feedback ش به نفع نظام کاری اجتماعی کشورمون خواهد بود. سعی کردم بهشون تفهیم کنم که شما که قرار نیست هیچ هزینه مالی یا زمانی چیزی تو این موضوع صرف کنین . کارفرماتون یه لطفی هم بهتون کرده و از ساعت کاریتون که باید کار میکردین زده و نیم ساعت بردتتون تو اتاق کنفرانس و به خرج من ! بهتون چای و شیرینی هم داده و در اذای اینا فقط ازتون خواسته شده که خبرتون به این سوالها با دقت جواب بدین . دلم میخواد به همشون یه پیغام بدم که خانمها و آقایون برین مدارک دانشگاهیتون رو بریزین تو سطل زباله یا نه اصلا جداگانه تحویل شهرداری بدین که حداقل به صنعت بازیافت کاغذ تو ایران یه کمکی بشه . به قول خورشید خانم تو یکی از پستهاش نوشته بود که« از موضوع تحقیقم نا امید شدم بررسی توریسم در آمریکای جنوبی موضوع بهتری باید باشد » ! حالا من هم همینطور دارم فکر میکنم آخه من جون بکنم رو یه موضوعی کار کنم که شرایط کاری این تنبلهای تن پرور پیشرفت کنه ؟ ؟ ؟ اما خوب هی دارم به خودم یاد آوری میکنم که منم اگه بخوام مثل اونها انفعالی برخورد کنم میشم یه «ایرانی بی انگیزه » مثل خودشون . دارم سعی میکنم به خودم مسلط بشم و هدفم یادم نره . یادم نره که دلم میخواد یک« مدیر زن ایرانی موفق » باشم . یادم نره که برای این هدفم کم سختی نکشیدم . یادم بمونه که من میتونم یا حداقل سعی میکنم که بتونم یه حرف نو برای گفتن داشته باشم . یادم نره که پیشرفت ایران حالا به هر روش و قیمتی پیشرفت منه . پس موضوعم رو عوض نمیکنم و باز هم ادامه میدم





با دوستام رفتم سينما فيلم Honey mooner ! از من ميشنوين اصلا برای دیدن این فیلم نرین . يه فيلم کمدی آبکی نه چندان خنده دار ! به نظر من فيلم کمدی بايد اونقدر خنده دار باشه که آدم نفسش بند بياد مثل Dumb & Dumber يا اکثر کمديهای ديگه ای که کمدين محبوبم «جيم کري» بازی ميکنه . اما اين فيلم Honey mooner يه کمدی خيلی معمولی و بی روحه که در تمام مدت فيلم شايد يکی دو تا خنده لوس روی لبات نقش ببنده . بغل دستی های من که اکثرا خوابشون گرفته بود . خلاصه که پول بليطتون رو به هدر ندين از من گفتن !




ماکارونی 

اون ماکارونی رو که پريروز گفتم داغ خوردنش به جيگرم مونده بود ديشب که از سر کار برگشتم عزممو جزم کردم که ديگه امشب ماکارونی به سبک ايرونی بخورم سر راه سريع رفتم از سوپر مارکت گوشت چرخ کرده ( راستی کسی ميدونه گوشت چرخ کرده به انگليسی چی ميشه ؟ عين صمد مجبور بودم با انگشت نشون بدم که من از اين گوشتها ميخوام ) خريدم و اومدم خونه و آستينامو زدم بالا . خلاصه وقتی پيازداغ و گوشت چرخ کرده داشت واسه خودش جلزو ولز ميکرد رفتم در يخچالو باز کردم ديدم ای بابا منکه «رب گوجه فرنگی» ندارم !!!!! خلاصه ديدم اينجوری نميشه اگه من اول زندگی نتونم حريف يه ماکارونی بشم که نميشه که . ديدم همش دو تا دونه گوجه فرنگی تو يخچال دارم خوب صد البته بايد يکيشو برای سالاد نگه ميداشتم و اون يکی رو هم به جای رب استفاده کنم. مشکل بعدی اين بود که متوجه شدم من رنده ندارم . دوباره ديدم که من نبايد تو هيچ ميدون مبارزه ای کم بيارم اونم از ماکارونی . خلاصه اون يه دونه گوجه فرنگی رو پوست کندم و تا جايی که ميتونستم با چاقو خوردش کردم بعدشم « گوشت کوب » که نداشتم با ته قاشق حسابی لهشون کردم بعد ديدم که تبديل به رب شد ! فقط چون کم بود و گوجه فرنگيهای اينجا هم که اينگار پليس ديدن همه بی رنگ و رو ! خلاصه يه عالمه سس قرمزی فلفلی بهش اضافه کردم اما خوب در نهايت عجب شامی شد ماکارونی تند چرب و چيلی خوشمزه با ته ديگ سيب زمينی همراه با سالاد شيرازی با آبليموی فراوون ! به به حالی کردم من !




سرنوشت از کجا تا کجا ؟ 

مجله رو ورق ميزنم همش عکس اين دختره لوس نونور و بی مصرف (Paris Hilton) رو ميبينم . نميدونم چرا بی اختيار ياد ( کبری رحمان پور ) ميافتم. فکر ميکنم تقريبا اين دو تا بايد همسن و سال باشن تازه کبری يکی دو سال هم کوچيکتر از پاريس بايد باشه . اما چه سرنوشت متفاوتی ! خيلی غصه دار ميشم وقتی ميبينم اين دختره لوس همش داره از منابع و ثروتهای اين دنيا استفاده ميکنه بدون اينکه ذره ای خاصيت به اين دنيا اضافه کنه . خيلی خوبه که آدم صاحب يه ارثيه کلان بشه اما من اسم آدمو رو کسی ميذارم که يه چيزی به اين دنيا داده باشه . خانم تمام کار مفيدش اينه که هر روز يه دوست پسر عوض کنه و بعد از اينکه حسابی جيباشونو خالی کرد همه چيزو بهم بزنه . اين مقايسه لعنتی بين پاريس و کبری ببخشيد کبری و پاريس دست از سرم بر نميداره . مجله با آب و تاب مصاحبه پاريس رو نوشته که خانم فرمودن نامزديم رو بخاطر اين بهم زدم که فکر کردم من حالا حالا ها فرصت دارم از مجرديم استفاده کنم و دلم نميخواد متعهد بشم . خوب يکی نيست بگه دو ماه پيش که نامزد کردی اين فکرو نکرده بودی سبک مغز ؟ خانم فردای روزی که نامزديشو با پسر يکی از Shipping Owner های ميلياردر يونانی بهم زده رفته با دوست صميمی پسرک date گذاشته والانم با اون ميره و مياد ! کبری جان اونوقت تو رو خانوادت فروختن به يه پير مرد و بهت گفتن حق نداری اعتراض کنی . اطرافيان و جامعه پاريس تازه تشويقش هم کردن که به به اين دختر چقدر عاقله که نامرديشو بهم زده اونوقت اطرافيان و جامعه تو دارن تو سرت ميزنن که چرا طغيان کردی و اعتراض کردی ؟ کبری جان دلم برای مظلوميتت ميسوزه . تو چه فرقی با پاريس داری که فردای روزيکه نامزديشو به هم زد رفت با يکی ديگه دوست شد که مبادا ساعتی رو در ناراحتی بگذرونه اما تو الان داری گوشه زندان روزی هزار بار به غلط کردن ميافتی . تازه نامزدش هم ميگه پاريس يه دختر مهربون و دوست داشتنيه و من ناراحتم که اون منو ترک کرده اما شوهر تو همراه خواهرو برادرهای احمق تر از خودش دارن برای اينکه تو اعدام بشی تلاش ميکنن. راستی کبری جان تو اصلا ميدونی ناز کردن يعنی چی ؟ اصلا تا حالا کسی ناز تورو کشيده ؟ اصلا تا حالا شده پاتو بندازی رو پات و خودتو برای مردی که دوستش داری لوس کنی اونم بياد و نازو نوازشت کنه تا باهاش آشتی کنی ؟ آخ که چقدر دلم ميخواد لذت اين چيزا رو چشيده باشی عزيزم . چون اين چيزا حق تو ه همونطور که حق دخترای بی مصرفی مثل Paris و Britney هه عزيزم . کبری جان چقدر دلم ميخواست جای خدا بودم و اون پول حلقه نامزدی گرون قيمت پاريس رو که آخرش از سر ناچاری و خودنمايی بخشيد به طوفان زده های Hurricane Catherina کلی هم همه به به و چه چه کردن ميدادم به خانواده تو که مجبور نميشدن تو رو به خاطر پول بفروشن . اما حيف ... حيف که هيچ کاری از دستم بر نمياد .
یاد شعر فروغ فرخزاد میافتم که میگه : و من چقدر دلم میخواهد گیسهای دختر سید جواد را بکشم ! و من چقدر دلم میخواهد گیسهای دختر هیلتون را بکشم به خاطر تو کبری جان !
کبری جان نمیدونم چرا امشب دلم برای مظلوميت تو و ليلا مافی و خيليای ديگه که زير فشار فقر مالی و فرهنگی خانواده ها و اجتماعتون له شدین گرفته؟ دلم میخواست چشمامو میبستم و خواب میدیدم که جای تو با پاریس عوض شده . اصلا نه پاریس سر جای خودش باشه اما تو هم یه شرایطی مثل اون داشته باشی مطمئنم لیاقت تو اگه از اون بیشتر نباشه کمتر نیست . کبری جان نمیدونم آهنگ جدید سیاوش قمیشی رو شنیدی که میگه :
گریه کن گریه قشنگه ! - گریه سهم دل تنگه ! - گریه کن گریه غروره !
اصلا تو سیاوش قمیش رو میشناسی ؟ آخ کبری جان رفتم مجله بخونم یه ذره دلم باز شه اما عزیزکم به یاد تو و بدبختیات بغض راه گلومو بسته ! من امشب به یاد تو و تو ها ااااا اینجا بغض دارم و براتون دعا میکنم شاید که انرژی مثبت درون من به سلول نمور و تاریک زندان شماها راه پیدا کنه و امید رو حتی شده برای ساعتی تو دلاتون زنده کنه .





من از سفر برگشتم . حالا چرا بجای دو روز اين سفر پنج روز طول کشيد بماند . حتی ياد آوريش هم اذيتم ميکنه ! دفعات قبلی که به ترکیه رفته بودم چون برای تفریح و تعطیلات بود کلی بهم خوش گذشته بود اما ایندفعه که برای انجام یه سری کار رفتم فهمیدم که ای بابا چقدر تو همه چیز بدتر از ما ایرانیها بدون سیستم و یلخی هستند. برای ساده ترین مسایل اونجا به مشکل میخوری و عملا دستت بسته میشه . تو اون دزدبازاری هم که اونجا هست به کسی هم نمیتونی اطمینان کنی . سیستم و قانون هم که هیچ ! به نظر من تا بیست سال آینده هم نمیتونن و نباید به اتحادیه اروپا راه پیدا کنن هرچند هستند کشورهایی که مثل ترکیه یا شاید هم بدتر از اون ولی عضو اتحادیه اروپا هستن . اصلا اروپا به نظر من یعنی فقط اروپای مرکزی به اضافه انگلیس. اون شبی هم که فوتبال ترکیه و سوییس بود من با بقیه بازی رو تو رستوران هتل میدیدیم . یکی از گارسونها ا من پرسید که من ترکی بلدم یا نه ؟ منم همینطوری گفتم نه ! یعنی نگفتم که یه چیزای حالیم میشه بالاخره . بقیه هم که از قیافه هاشون معلوم بود اروپایین و ترکی نمی فهمن . خلاصه که چشمتون روز بد نبینه یه جاهایی که داور خطای ترکا رو میگرفت یا به نفع سوییس سوت میزد این پیش خدمتا فحش ناموسی که چه عرض کنم تمام جنس مونث سویسیهای بدبختو خلاصه دیگه ! کم مونده بود پا شم یه خط کش بگیرم دستمو کف دستشونو سیاه کنم !
یاد مامانم بخیر همیشه میگفت یه ذره تو خونه کار کن که یادبگیری اگه تنها زندگی کردی بدونی چی به چیه اما هیچ وقت فرصت پیش نیومد که من اینکارو بکنم . یعنی فرصت بودا اما خوب دیگه تن پروری و این حرفا ! عصری دیدم هیچی تو یخچال ندارم و دارم از گرسنگی تلف میشم رفتم سوپر مارکت که خرید کنم هرچی آشغال گیرم اومد خریدم و آوردم خونه بجز اون چیزایی که باید میخریدم . دلمو خوش کرده بودم امشب ماکارونی به سبک ایرانی بخورم حواسم بود که پیاز یادم نره بخرم اومدم خونه میبینم گوشت چرخ کرده یادم رفته . اومدم سالاد بخورم دیدم ای بابا همه چی خریدم از کاهو و خیارو جوونه ماش و ذرت اونوقت گوجه ندارم ! آخه سالاد بدون گوجه میشه ؟ نمیشه که ! طبق معمول که من وقتی گرسنم میشه سریع باید یه فکری به حال خودم بکنم سریع رفتم مک دونالد یه ساندويچ خوردم .
الانم بشینم درسامو بخونم بلکه آخر عاقبت به خیر بشم ! همه بگین ایشالله !





Chon baare chandomame miaam Turkie va khoob injaaharo mishnasam, ba khodam goftam raje'e be inja benevisam ke age kasi khaast etelaate mofid rajeh be inja dashte basheh azash estefadeh koneh. amma az asri ke residam in shor shore baroon o havaye khaateereangiz hessabi mano bord too lak. goftam mage na inke in weblog male dele khodame pas bezar baraye dele khodam benevisam. Nemidoonam chi shod ke vaghti zang zadam khoonamoon ke be maamanam begam man residam baraye inke fekr koneh man khoshhalam shorooe kardam barash aahange Turki khoondan aamma yeho vasataash geryam gereft. Be in fekr kardam ke cheh roozaye sakhti ro daram migzaroonam va hey daram saey mikonam be rooye khodam nayaram. fekr kardam pooste nazok va shisheiim cheh koloft shodeh ! Baaz dobare ke telephoni harf mizadam nemidoonam oon otaghe fesghelie hotel bood ke mano bord too haparoote khaateratam ya fekre ayandeye namae'loomam bood ke fesharesh zad biroon. va man cheh mazloomaneh be gerye kardan aadat kardam. oonghadr ke shooneh dardaam mano be khodam avord ke asri dashtam tanha zire baroon ghadam mizadamo gerye mikardam. Oomadam too Internet cafe ke delam baz besheh avvalin weblog, webloge sarzamine Royaei bood ke dige hegh heghamo be baalaatarin had resoond. chon yedafe'e fahmidam moshkelam az kojast, moshkelam injast ke man daram poost mindazam.
chonke man too marhaleye poost andakhtanam. daraam pooste Irani boodanamo mindazam. chon dige man ghate omid kardam. na az hokoomat, na az siasat,oona moshkeli nadaran. Az Mardom ! az esme Irani. ke ba tanbali, badjensi va bihoviati agheshtast. to ham ziad khodeto narahat nakon ye chand sal hers mikhory baedam mesle man va kheiliaye dige poost mindazi

Man inja bas delam tang ast o

har sazi ke mibinam bad aahang ast.....




شبانه 

الان ساعت يک نيمه شبه و من نرسيدم که Case م رو تموم کنم . يه چيزی حدود ۳۰ درصدش مونده . اما ديگه نميتونم ادامه بدم . Deadline هم فردا ساعت ۱۰ صبحه . بنابراين تصميم گرفتم برم تو مرحله ارسال با تاخير که خوب دندم نرم نمره ازم کم ميشه . ترجیح میدم دیرتر بفرستم اما خوب یه کار درست و حسابی از آب دربیاد. فردا ظهر هم بايد برم يه ماموريت دو روزه به استانبول ! اگه سالم برگشتم مينويسم . هنوز چمدونمو نبستم . خوابم مياد . فين فين ميکنم هی . گلو دردم دارم . هيييييييييی !




پاييز 

پاييز . برگ ريزون . بارون . انار . عشق . اينا خاطرات من از پاييزه .
ميدونم دلگيره اما قشنگه ! حس داره .
و من چقدر دلم برای بارون ریز ریز و تند لک زده !
یاد اون بادهای وحشی شبهای پاییزی میافتم وقتی بابا ميومد خونه آرامشم باهاش ميومد.
از خدا خواستم همين الان خواستم ديگه اين پاييز پاييز تنهاييها و اضطرابها نباشه . پاييز عشق باشه و هيجانی که آرامش هم داره . پاييز حسرت و آرزو نباشه . بسه ديگه ! .
بازم چشمامو می بندم و زمزمه ميکنم ...




بدوبدو 

خدمت کسايی که با انواع روشهای شناخت ويژگيهای فردی آشنايی دارن بايد عرض کنم که من جزو گروه ENFP هستم . حالا توضيح خصوصيات اين گروه از افراد بماند برای بعد . اما فقط همين يکی رو بگم که اين جور آدمها مثلا اگه ۲۰ روز وقت داشته باشن برای اينکه يه کاری رو انجام بدن تمام ۱۸ يا ۱۹ روز ش رو به بطالت و يللی تللی ميگذرونن و تازه روز بيستم با روحيه و اعصاب داغون در حاليکه دارن به زمين و زمان فحش ميدن که چرا وقت کافی ندارن ميرن سراغ اينکه Deadline رو ميس نکنن ( البته نا گفته نماند که نتيجه کار اين افراد اکثرا بسيار بهتر از کار بقيه گروهها ميشه ) اما بديش اينه که تو اون دو سه روز آخر واقعا حس ميکنی ۵ سال از عمرت کم شده اونقدر که حرص خوردی و بدو بدو کردی . در همين راستا بايد بگم که ۲۰ اکتبر يه موضوع بهمون معرفی کرده بودن که تا ۱۳ نوامبر بايد نتيجه رو گزارش کنيم . نشون به اون نشونی که تازه از پريروز گفتم خوب شروع کنم اما کلی گرفتاری برام پيش اومده از ديروز هم چشمتون روز بد نبينه سرمايی خوردم وحشتناک . حالا موندم که تا يکشنبه ( پس فردا ! ) چه غلطی بکنم . با خودم عهد کردم اين چند روزه فقط رو ريسرچم کار کنم اما هر دفعه که ميام تو اينتر نت اول ياهو مسنجر کوفتی رو چک ميکنم تا با هر کی از آشناها که آنلاينه چت کنم بعدشم تمام وبلاگهارو بايد سرک بکشم تا يه وقت از قافله عقب نمونم . چک کردن ايميلها روزی صد بار هم که رو شاخشه ! الانم عوض اينکه گورمو گم کنم درس بخونم دارم عين چلاغها تو (اديتور هاله ) تند و تند تایپ ميکنم . بی اراده بودن هم بد درديه والا ! تازه دوشنبه صبح هم یه سفر یک روزه کاری دارم که باید برم و برگردم .
به نظر من آدم وقتی ميخواد بچه دار بشه قشنگ بايد دقت کنه کی اينکارو انجام بده که بچش يه وقتی به دنيا بياد که يه آدم منطقی و وقت شناس از آب دربياد که اينقدر مثل من ضعف اعصاب نگيره ! چون به نظرم تقريبا ( و نه حتما) يه جورايی آدمهايی که تو يه ماه مشخص به دنيا ميان همه عين همن .




حسادت 

خوندن پست اخير هاله به اسم (حسادت) منو ياد تجربه زندگی خودم ميندازه .
اينی که ميگن عشق واقعی عشقيه که سازندست نه مخرب خيلی درسته .
من خودم بفهمی نفهمی دختر حساسی بوده و هستم . که خوب قاعدتا اين حساسيت تبديل به حسادت هم ميشه . چون آدم وقتی کسی رو به عنوان پارتنر خودش انتخاب ميکنه يعنی اينکه اون آدم براش مهمه پس طبيعيه که عکس العملهاش هم براش مهم باشه . اما در مورد رابطه های پراکنده قبلیم یه وقتایی که این حساسیتم تحریک میشد چون آدم مغروری هستم زیاد اهل حرف و دعوا و اینجورچیزا نبودم اما همرو میریختم تو خودم و اعصابی از خودم خورد میکردم که اون سرش نا پیدا ! اما از وقتی تجربه رابطه با کسی رو شروع کردم این حساسیت روز به روز در من کمتر و اعتماد به نفس ناشی از اون روز به روز بیشتر میشه . دلیلشم حدود ۹۰ درصد به خاطر طرف مقابلمه . اون رفتارش اونقدر محترمانه و بی شبهه است که جای هیچ شک و گیر دادنی برای من نمیذاره . من اوایل بعضی وقتا بهش گیر میدادم که چرا به این اونجوری نگاه کردی و ... اما رفتارش اونقدر عادی بود که به من فهموند اگه مثلا به یکی نگاه میکنه دلیلش فقط کنجکاویه یا اینکه مثلا میخواسته ببینه اون زنبل و زیمبویی که به لباس اون خانم آویزونه چیه ؟ من واقعا صداقت رو تو حرفاش فهمیدم و قبول کردم . هرچی که زمان بیشتر میگذره میبینم با اینکه بعضی جاها واقعا مسائلی پیش میاد که من اگه جای اون بودم کلی جوش میاوردم اما اون چقدر آروم و به قول خارجیها کول برخورد میکنه و نمیذاره آب تو دل من تکون بخوره . . ضمنا اينم بگم که من کاملا اينو ميفهمم که اون وقتی با من اينطوری حرف ميزنه نه از سر بخشندگی و بزرگواری و از اين حرفا بلکه واقعا اصلا مدلش همينطوريه
. . .
همين نوع رفتارش باعث شده که منم ديگه اون دختر گير و حساس قبل نيستم. با اعتماد به نفسی که اون بهم داده کاملا احساس آرامش
ميکنم و هيچ مشکليم نيست. نتیجه : در رابطه دو طرفه آدم باید خودش باشه ضمن اینکه محبت . احترام و امنیت رو از طرف مقابلش دریغ نکنه .




شايد وقتی ديگر 

بعضی وقتا به این فکر میکنم که آدم اگه رویاهاشو دنبال کنه حتما بهشون میرسه هرچند امکان داره این راه اصلا راحت نباشه . من از وقتی که تینیجر بودم شخصیت مورد علاقم بیل کلینتون بود ! خوب اون موقعها که زیادم دور نیست چون اون هشت سال رییس جمهور بود اخبار زیاد ازش پخش میشد و منهم هر دفعه که تلویزیون نشونش میداد کلی باهاش کیف میکردم . هرچی مطلب سیاسی و غیر سیاسی هم تو روزنامه و مجله بود راجع بهش با علاقه دنبال میکردم . یه جورایی حس میکردم که شخصیت قوی و محکمی داره و رهبر بسیار خوبيه حداقل برای کشور خودش . خلاصه که همیشه با خودم میگفتم چی میشه من یه روزی کلینتون رو ببینم و باهاش یه گپی بزنم . اما این فکر برای من یه دختر معمولی اونم ایرانی با رییس جمهور (استغفراله زبونم لال ) شیطان بزرگ تقریبا محال بود دیگه ! تا اینکه وقتی اومدم اینجا از دو هفته پیش تو اخبار شنیدم که آخ جون بیل عزیزم داره میاد اینجاتا به دعوت مقامات اینجا در مورد پیشبرد اقتصاد منطقه سخنرانی کنه و ورود برای عموم آزاده ! آخ میتونین تصور کنین که چه حالی شدم من دیگه ؟!!! خلاصه که از ذوق تو پوست خودمم نمی گنجیدم که چه شود . ولی خوب امروز وقتی زنگ زدم که برم بلیط بگیرم خیلی مایوس شدم ! آخه بلیطش خیلی خیلی گرون بود ! حساب کردم دیدم باید پس انداز چند ماهمو بدم . تازه برای منی که هزار تا سوراخ سمبه داره زندگیم ! میتونم با اون پول یه نت بوک خوشگل بخرم ! میتونم باهاش یه مسافرت خوب برم ! مهمتر از همه میتونم شهریه دو ترم با قیموندمو بدم ! خلاصه که با کمال تاسف مجبورم ازش صرفنظر کنم ! اما اشکال نداره براش این پیغامو می فرستم تو وب سایتش :
بیل عزیزم فکر میکردم که میتونم تو این سفر ببینمت اما هزینه بلیط خیلی گرونه و از پس من دانشجوی آس و پاس بر نمیاد ! شاید وقتی دیگر ! با احترام اسکارلت




روحش شاد 

منم خبر فوت آغاسی رو تو بلاگستان خوندم. راستش يه جورايی برای من غم انگيز بود . روحش شاد باشه .
من سنم به زمانی که آغاسی میخوند قد نمیده اما اولین خاطره ای که من از آغاسی دارم اینه که وقتی بچه بودم از طریق ویدیو فیلم سریال قاطبه ( ایتالیا ایتالیا ) یا همون دایی قاطی خودمونو میدیدم اونجا دیدیم که آغاسی تو عروسی انورسادات و قاطی میخوند. اونقدر هم از آهنگش خوشم اومده بود که همش میزدم از اول بیاد . هنوزم آهنگش یادمه :
روز جمعه میبرم من تو رو بازار
میخرم من بر تو پیرهن گلدار
دو تا جوراب و یه جفت کفش و یه شلوار
حلقه نامزدی و پیرهن گلدار
دومین و آخرین خاطرم هم همین تازگیهاست که کانال ماهواره ای مهاجر رفته بود خونه آغاسی که سخت مریض بود داشت باهاش
حرف میزد . دوستای قدیمی و نوازنده هاشو آورده بودن تا خاطرات براش زنده بشه که به نظرم خیلی کار خوبیه ما تا وقتی که هنر مندا زنده ان پای درد دلاشون بشینیم . خلاصه که با تمام بچه هاش مصاحبه کردن و آخر سر مجری گفت که : حالا از سرکار خانم (همسر آغاسی) خواهش میکنیم تشریف بیارن و از خاطراتشون بگن . خانمه هم وقتی اومد جلوی دوربین خیلی مرتب و آراسته . خلاصه آغاسی هم گفت که آره این خانم ما خیلی زحمت منو کشیده . یارو غمخوار من بوده و .... خلاصه وقتی نوبت خانم شد اونم نا مردی نکرد و جلوی دوربین گفت :
بله آفا نعمت مرد خوبی بود . اما خوب دیگه جوونیاش که برو بیا داشت رفت یه زن جوون و خوشگل گرفت و منو با بچه ها ترک کرد اما حالا سر پیری که مریض شده من دارم جمعو جورش میکنم . خلاصه که خانمه بدجوری شلنگ و گرفت سر تا پای اون مرحوم و آب پاشی کرد و عقده چند ساله رو خالی کرد ! خلاصه که روحش شاد !
باید برم یه زنگ به مامانم بزنم . آخه اون خیلی رقص بندری آغاسی رو دوست داشت . میدونم الان خیلی تحت تاثیر قرار گرفته
.




ستاره 

برای هر ستاره ای که ناگهان
در آسمان غروب می کند
دلم هزار پاره است

دل هزار پاره را
خيال آنکه آسمان
هميشه و هنوز
پر ستاره است
چاره است

تو اين روزهای سخت و حساس زندگيم زمزمه کردن اين شعر خيلی بهم آرامش ميده . اينکه آسمون زندگی من هميشه پر ستاره است . فقط بعضی وقتا طول ميکشه تا ستاره هام خودشونو بهم نشون بدن . مثل الان !





خوب مثل اينکه خدا بخواد اين بلاگ اسپات من به لطف يه خانم نازنين و گوگولی ( که اسمش هاله است و لينکشم اين بغل هست ) راه افتاد.
فقط اگه تا مدتها ديدين شکل و شمايل اينجا يه ذره قاطی پاتی ميشه بدونين از خنگول بازيهای من گاگوله ( البته من فقط در طمينه کامپيوتر و اينجور چيزا ست که ميگم گاگولما ! )
خلاصه که سعی ميکنم از اين به بعد دست نوشته های خط خطيمو که هرشب رو کاغذ مينويسمو پارشون ميکنم و ميندازم تو سطل آشغال اينجا بنويسم که شايد يه جورايی ثبت و هميشه همراهم باشن .



This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com